مقالات

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

 

نگاه متفکر*

به ياد يوسف علی‌آبادی

ضياء موحد

قيافه‌اش هميشه پيش چشمم خواهد ماند، با کيف چرمی پريده‌رنگی که به دست می‌گرفت و راه‌رفتنی که هوا را می‌شکافت و سلام گرمی که می‌کرد يا جواب سلام شاد و خندانی که می‌داد.

پيوستن‌اش به انجمن حکمت و فلسفه‌ی ايران غنيمتی بود ارزشمند. مرد جمع و گفت و گو بود. از ميراث ويرانگر ريا و تظاهر و پنهانکاری سهمی نبرده بود. حرفش را صريح و شفاف می‌زد. مخالفتش را در جلسه‌ها آشکارا بيان می‌کرد اما به حرف مدعی هم با همدلی گوش می‌داد.

دکتر يوسف علی‌آبادی از خانواده‌ای اهل علم و ادب و هنر برخاسته بود. از اين رو، برخلاف بسياری، قلمرو علاقه‌هايش بسيار گسترده بود. هميشه می‌توانستيم برای بحث موضوع مشترکی پيدا کنيم، از رياضی و فيزيک و فلسفه و منطق گرفته تا ادبيات و شعر و تاريخ.

کاردانی و شايستگی‌اش را در تدبير امور گروهی پيش از ما ديگران کشف کرده بودند. سالها مسئوليت مراسم اعطای جايزه‌ی لاکاتوش را در مدرسه‌ی اقتصاد لندن (LSE) به عهده‌ی او گذاشته بودند. در ايران هم در سمينار ملاصدرا و سمينار فلسفه‌ی رياضی دانشگاه شهيد بهشتی شاهد تلاشهای چشمگير و بصيرتهای سازنده‌ی او بوديم. در هردو سمينار حضور فيلسوفان برجسته‌ی خارجی تا حد زيادی محصول پيگيريها يا آشناييهای او بود. تسلط و مهارتش را در اداره‌ی جلسات از ميز گردی که به پيشنهاد خودش در پايان سمينار فلسفه‌ی رياضی تشکيل شد به خوبی می‌توان دريافت. گمان می‌کنم از اين ميز گرد فيلمی وجود داشته باشد. چه خوب است آن را نمايش دهند.

وقت‌شناسی و مسئوليت‌پذيری و انجام دقيق و به موقع کار از ويژگیهای بارز او بود. امروز که درباره‌ی طرحی برای تشکيل گروه فلسفه‌ی علم يا طرحی برای پژوهشی در فلان موضوع حرف می‌زديم فردا طرح را نوشته و آماده و تکثير کرده به دست‌مان می‌داد. تا آنجا که می‌دانم او تنها کسی از ما بود که پيش از رفتن به هر کلاس متن درس را از اول تا آخر نوشته در دست

 داشت. احتمالاً می‌خواسته است آنها را در نهايت در کتابی منتشر کند.

زمانی يکی از استادان فلسفه در غرب می‌گفت فلسفه در بحث و گفت و گو شکل می‌گيرد و با نوشتن تثبيت می‌شود. علاقه‌ی دکتر علی‌آبادی به بحث و اهتمام او به نوشتن مصداق بارز اين بصيرت بود.

دانشجويان دکتر علی‌آبادی بهتر می‌توانند درباره‌ی رفتار و روش تدريس او سخن بگويند. من سخنرانيهايش را در سمينارها ديده بودم. مسلط بر موضوع بود و کلامی شيرين، پرشور و فصيح و بليغ داشت. اين ويژگی آخری موروثی بود و نتيجه‌ی پرورش يافتن در خانواده‌ای، که اغلب گذشته از داشتن مدرک تحصيلی جديد، شاعر و نويسنده بوده‌اند و هستند. دقتهايش را در تصحيح اوراق و به‌خصوص راهنمايی پايان‌نامه‌های کارشناسی ارشد و دکترا هم ديده بودم. در محيط کار همه چيز را که به پيشرفت کار مربوط می‌شد زير نظر داشت. با آمدن او به انجمن حکمت و فلسفه‌ی ايران، کتابخانه هم رنگی ديگر يافت. با دلسوزی و دقت تمام کتابهای مهم و مرجع قديم و جديد را شناسايی می‌کرد و راهی برای خريد آنها می‌يافت و يا در نهايت به تهيه‌ی فتوکپی از آنها رضايت می‌داد. اغلب کتابهای فلسفی که فتوکپی آنها را در کتابخانه داريم به همّت او فراهم آمده‌اند.

در اين اواخر که انجمن با نام «مؤسسه‌ی حکمت و فلسفه‌ی ايران» از پژوهشگاه جدا شد همه‌ی همکاران يک صدا به معاونت او رأی دادند. می‌دانست که مسئوليتی است سنگين و اگر بخواهد به گونه‌ای که شايسته‌ی مؤسسه‌ای پژوهشی است اين مسئوليت را انجام دهد بايد شرايطش را بپذيرند و به قول خودش ميثاق‌نامه‌ای نوشت که در آن شرايط قبول اين مسئوليت را ذکر کرده بود.

عنوان معاونت به کارش نمی‌آمد. می‌خواست معنايی بدان بدهد. در لياقت و حُسن نيتش هيچ شکی نداشتيم. نشستيم و گفتيم و برخاستيم. بنا شد مذاکرات را در جلسه‌ی ديگری دنبال کنيم.

در همين روزها بود که تب کرد و به بستر افتاد. يک سالی بود که از ناراحتی سينه و گلو شکايت می‌کرد. می‌گفت از آلودگی هواست. با دکتر اعتماد به عيادتش رفتيم. معلوم شد عکسی از ريه گرفته‌اند و احتمالهايی می‌رود. سرحال بود و مثل هميشه پرنشاط. به دعوت برادرش به امريکا رفت. تشخيص از احتمال به يقين مبدل شد. دوبار تلفنی با او صحبت کردم. بار دوم جوهر از صدايش رفته بود. درمان خشن و بی‌رحم تاباندن اشعه و شيمی‌درمانی يک مرتبه زمينگيرش کرده بود. هنوز اميدوار بوديم که معلوم شد به استخوان زده است. با اين همه خبر مرگ او باورنکردنی‌ترين خبری بود که اين سالها شنيده بودم. آن همه حيات و نشاط و عشق به زندگی و کار! من به اين برادر کوچکتر اميدها داشتم و از او چيزها ياد گرفته بودم و اگر مانده بود ياد می‌گرفتم. دريغ.

برفت آن گلبن خرّم به بادی     دريغی ماند و فريادی و يادی  

 

 

يادداشت:

*    اين نوشته برگرفته از روزنامه‌ی همشهری (سه شنبه، ۳۱ اردی بهشت ۱۳۸۱، شماره ۲۷۲۸) است.

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

 سه شنبه، ۹ اردی بهشت ۱۳۸۲

همه‌ی حقوق محفوظ است

 E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org