مقالات
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
مصلوب ميان دو لنگه:
مردمسالاری در جوامع اسلامی
قل اعوذ بربالناس، ملکالناس، الهالناس
(ناس، ۳–۱)
يکی از راههايی که برای شناخت افراد و گروهها و جنبشهای سياسی داريم، غير از آنچه در عمل به وقوع میپيوندد و در تجربه به سنجش درمیآيد، تحليل گفتار آنان است. اما هر فرد و گروه و جنبشی گفتار متمايزی دارد که آن را با ديگر گفتارها متفاوت میکند. مثلاً، هنگامی که ليبرالها از آزادی و عدالت و مردم سخن میگويند، و هنگامی که فاشيستها همين کلمات را به کار میبرند، و هنگامی که سوسياليستها و کمونيستها و معتقدان به ايدئولوژی اسلامی (به تعبير غربی، «اسلامگرايان». و نه مسلمانان) و ديگر فعالان سياسی همين کلمات را به کار میبرند، با واژگان بهظاهر يکسانی رو به رو میشويم که پس از تحليل نمیتوانند معنا و مقصود يکسانی داشته باشند. از همين زمره است کلمهی «مردمسالاری» يا «دموکراسی»، که مانند «کوکاکولا» به همهی گوشه و کنار جهان راه يافته است، و در اغلب زبانها ترجمه نيز نمیشود.
هنگامی که در دههی ۵۰ به دبيرستان میرفتيم، گرچه به انقلاب میانديشيديم و فانون و ديگر انقلابيها را سرمشق قرار داده بوديم تا «دوزخيان زمين» را به بهشت ببريم، هرگز نمیدانستيم وقتی انقلاب پيروز شد چه چيزی خواهد شد. مفاهيم اساسی فلسفهی سياسی، حاکميت، قانون، قدرت، مشارکت، تحمل، نمايندگی، مشروعيت، همه از ذهنها غايب بود و جای آنها را مفاهيمی چون حکومت حق و ... پر کرده بود. آرمانها حساب و کتابها را از ياد برده بود و کسی نمیپرسيد که آنان که خواهند آمد چه خواهند آورد. همه آن قدر به سرنگونی میانديشيدند که فکر کردن را وقت تلف کردن میدانستند. میگفتند انقلاب که پيروز شد، «هژمونی» (برتری فکری) از آن گروه پيشگام خواهد بود و دعواها را گذاشتند برای بعد. و بدين طريق عجيبترين انقلاب جهان با سرعتی شگفتانگيز به پيروزی رسيد: زنان چادری و بیحجاب، کاسبهای بازار و دانشجويان و کت و شلوار پوشان کراواتی با قبا پوشان و کمونيستها با متعصبان مذهبی همه به سوی يک هدف میرفتند. «ابهام» کار خود را کرده بود. تاريکی همه را متحد کرده بود.
از اواسط دههی هشتاد به بعد، با از هم پاشی تدريجی اتحاد جماهير شوروی و متحدان ايدئولوژيکش، و جنگ ايران و عراق، و تثبيت نظام جمهوری اسلامی ايران، و سپس کاهش قيمت نفت، گفتار تازهای در کشورهای خاورميانه رفته رفته شکل گرفت که مفاهيمی مانند دموکراسی و حکومت قانون و آزاديهای مدنی و ليبراليسم و جامعهی مدنی و نظامهای شورايی و انتخابات عمومی و آزاد و تشکيل اصناف و احزاب از جملهی دستاوردهای آن بود. اما اين گفتار تازه با اينکه در کشورهای بافرهنگ و ريشهدار اين منطقه بیسابقه نبود با گفتار قديم تفاوت داشت و آن افزوده شدن اسلام به اين گفتار تازه بود — در پايان قرن نوزدهم جنبشهای بيداری و مشروطهخواه اين کشورها از همين مفاهيم سخن گفته بودند و تا حدودی موفق به براندازی نظام قديم شده بودند و دوران تجدد يا نوسازی را در اين کشورها آغاز کرده بودند، و البته به جايی نرسيده بودند. مسلمانان قرن نوزدهم در اقتباس و کاربندی مفاهيم غربی چندان نمیتوانستند، و نتوانستند، آنها را بومی کنند يا با اسلام درآميزند. اما، در اواخر قرن بيستم، انديشهوران مسلمان توان نظری بيشتری از خود نشان دادند و سعی کردند از مفاهيم غربی به گونهی ديگری استفاده کنند. آنان مدعی شدند که مفاهيم غربی اصلاً اسلامی است، و در اين راه از مطالعات شرقشناسی بسيار استفاده کردند، و اسلام فرهنگی را با اسلامی که با شريعت يکی است نيز درآميختند.
تلقیهای اسلامگرا از مردمسالاری*
نوشتهی گودرون کرمر
ترجمهی محمد سعيد حنايی کاشانی
پيشرفت کند و نسبتاً ضعيف جنبشهای اجتماعی جهان اسلام به سوی کثرتگرايی و ليبراليسم و مردمسالاری بسياری از ناظران را به اين نتيجه رسانده است که بايد راز اين امر را در چيزی جست که با فرهنگ اين کشورها، و به ويژه با اسلام، مربوط است. اينان مدعیاند که نظريهی سياسی اسلام کم و بيش با خلافت تاريخی يکی است و با مردمسالاری کثرتگرا، بهطوری که نخستين بار در غرب به ظهور رسيده است، ناسازگار است. به گفتهی اينان، اسلام در گذشته مردمسالاری نداشته است و در آينده نيز نمیتواند داشته باشد. |
|
البته، اين سخن نظری غيرتاريخی است و متمرکز بر آن چيزی است که لئونارد بايندر با تعبير «دستهای از غيابها» به آن اشاره کرده است: مفهوم مفقودالاثر آزادی، فقدان نهادهای جمعی و مستقل، غياب طبقهی متوسط متکی به خود و الخ.[۱] برخی مطالعات تازه در خصوص اسلام مبارز اين نتيجهگيری را تقويت میکنند که تنها با رها شدن يا دست شستن از اسلام (با گذشت از مراحل روشنگری و دنيویسازی يا سکولاريزاسيون) است که مسلمانان میتوانند اميد به پيشرفت در راه آزادی و مردمسالاری داشته باشند. دانيل لرنر در کتاب مهم خودش در باب نوسازی در خاورميانه اين مضمون را بر سر زبانها انداخته است. او مینويسد که آنچه مسلمانان دارند با آن رو به رو میشوند انتخاب ميان «مکه [Mecca] يا مکانيزه شدن [ماشينی شدن/mechanization]» است.[۲]
بحث بر سر اسلام و مردمسالاری، در طی دههی اخير، شاهد برخی تفکرهای تازه و جنبشهای چشمگير در ميان مردمان عادی اين کشورها بوده است.[۳] شماری از مسلمانان، از جمله تعداد بسياری از فعالان اسلامگرا، طالب مردمسالاری کثرتگرا شدهاند، يا دست کم طالب برخی از عناصر اساسی آن: حکومت قانون و حمايت از حقوق بشر، مشارکت سياسی، نظارت بر حکومت و پاسخگو کردن آن. اصطلاحات و واژگان مورد استفادهی اينان اغلب تا حدی مبهم و غيردقيق است. برخی از «شورا»، مفهوم اسلامی آرمانیشده از مشارکت شبيه به مشورت، سخن میگويند؛ برخی ديگر در طلب کردن مردمسالاری ترديدی به خود راه نمیدهند؛ برخی ديگر هنوز میخواهند آن را مقيد به صفت «مردمسالاری اسلامی» بکنند، درست به همان گونه که در کشورهای عربی در دههی ١۹۵٠ و دههی ١۹۶٠ مايل بودند از «سوسياليسم عربی» يا «سوسياليسم اسلامی» سخن بگويند.
مسئلهی مردمسالاری در جهان اسلام برای ناظر تحليلگر پرسشهایی جدی مطرح میکند و اين پرسشها هم سياسی است و هم روششناختی. آيا فعالان اسلامگرا وقتی دم از مردمسالاری میزنند در ادعای خود صادقاند، يا صرفاً اميد به کسب حمايت عمومی دارند و میخواهند از طريق انتخابات مردمسالارانه به قدرت برسند؟ پاسخ به اين پرسش هرچه باشد نکتهی مهم اين است که آنان میپندارند استفاده از چنين سخنانی به آنان کمک خواهد کرد. من اين مسئله را در جايی ديگر نيز بررسی کردهام.[۴] در اينجا میخواهم به جنبههای نظری اين مسئله چشم بدوزم: فرض کنيم که آنان حُسن نيت دارند و مردمسالاری «انتخاب راهبردی» آنان است، آيا راهی اسلامی برای رسيدن به جامعهای کثرتگرا و مردمسالار وجود دارد؟ و اين راه را چگونه میتوان تحليل کرد؟
در ميان مسلمانان بحث صريحی در باب اين موضوع وجود دارد و نحوههای اسلامی سازماندهی سياسی اسلامی مستقيماً با مردمسالاری کثرتگرا به سبک غربی مقايسه میشود و معمولاً قصد اين است که برتری اسلام بر مفاهيم غربی از حيث اخلاقی و نيز عملی اثبات شود و نشان داده شود که اسلام در حقيقت آن منبع و الگويی است که عناصر ذاتی حکومت مردمسالار از قبيل حکومت قانون يا مفهوم قرارداد اجتماعی را متفکران اروپايی قرون وسطی و روشنگری از آن گرفتهاند.[۵] در واقع شماری چشمگير از مطالعات مقايسهای با نگاه به مفاهيم خاصی از قبيل حاکميت، يا قرارداد اجتماعی يا تفکيک قوا «در اسلام»، در غرب و در فلسفههای سياسی معاصر در جهان عرب وجود دارد.[۶]
اين نکته که اين مطالعات اين قدر زياد است خود حاکی از آن است که تقاضا در اين خصوص بسيار است، و با اين وصف، با وجود علاقهی چشمگير، فحوای دفاعی اين آثار ارزش آنها را برای ناظری خارجی کاهش میدهد. نگاهی به انبوه کتابها و جزوهها و پيشنويسهای قانون اساسی و سخنان منتشرشده و گزارشهای گردهمآييها که به بحث از رابطهی اسلام و دولت و سياست، بدون ارجاع مستقيم به غرب، اختصاص دارد سودمندتر است. آيا اين نوشتهها مفاهيم اساسی و نهادها و رويّههايی را منعکس میکند که صفت بارز مردمسالاری کثرتگراست؟ اينها تا چه اندازه در تفکر سياسی اسلامی گنجيدهاند و بنابراين تا چه اندازه برای مخاطب مسلمان موثق بودهاند و پذيرفتنی شدهاند؟
برخلاف آثار بسياری که دربارهی اسلام و مردمسالاری وجود دارد، سخن گفتن از اسلام و مردمسالاری بهطور عام ممکن نيست، بلکه تنها سخن گفتن از نحوهی زندگی و نظريهپردازی مسلمانان در اوضاع و احوال تاريخی مشخص ممکن است. اين سخن با اينکه پربديهی مینمايد، و با اين وصف بسيار از آن غفلت میشود، بهويژه از آن رو بايد گفته شود که بسياری از نويسندگان مسلمان نظر خودشان را «موضع اسلام» دربارهی هر مطلب مفروضی معرفی میکنند. يقيناً، ذاتيات اسلام را هرکس که خود را مسلمان بداند میپذيرد و همدينانش نيز او را به رسميت میشناسند. اما اين متفکران در خصوص سازماندهی جامعهی اسلامی اختلاف نظر چشمگيری دارند. بنابراين، آنچه لازم است، مشخص کردن دقيق نظرهاست.
من در ادامهی اين گفتار نظرهای خودم را بر گفتههای کسانی مبتنی میکنم که صداهای جريان سنّی و عرب میشمارم. برخی از آنان عموماً در صف محافظهکاراناند و برخی ديگر در صف متفکران مترقی يا «روشنانديش» [”enlightened“]. اين اشخاص از جمله شامل اعضای اخوانالمسلمين مصر و اردن و جنبش اسلامگرای تونس (سابقاً Movement de la Tendance Islamique و حزبالنهده) به رهبری راشد الغنّوشی و نيز نويسندگان منفردی است که به اصطلاح به جنبش بيداری اسلامی (اليقظةالاسلامية يا الصحوةالاسلامية) ملتزماند، اشخاصی مانند محمد عمّاره، محمد سليم العوّا، فهمی هُوَيدی، فتحی عثمان و ديگران.[۷] اينان بهوضوح تنها برای بخشهای خاصی از جنبش گستردهی اسلامی سخن میگويند و بيشتر نمايندهی نخبگان يا خواص شهری تحصيلکرده و مذکرند و در عين حال بيشتر اسلام شرعی تا اسلام صوفيانه يا به اصطلاح عوامانه. اما در همين محافل است که پرسش از اسلام و شورا و مردمسالاری در حال بحث است.
دين و دولت
در ميان اين نويسندگان اين موافقت کلی وجود دارد که اسلام دينی جامع است، يا به تعبير نوی که معمولاً به کار میرود، اسلام دين و دولت است (الاسلام دين والدولة) يا دين و دنياست. اين تعبير حاکی از ردّ دنيویگری يا سکولاريسم است، به صورتی که دانشور مصری علی عبدالرازق در کتابش با عنوان اسلام و اصول حکومت (الاسلام و اصولالحُکم)، منتشر در ۱۹۲۵، از آن دفاع میکند. اين کتاب اندکی بعد از برافتادن خلافت منتشر شد. با اينکه تقريباً سه نسل از آن زمان گذشته است، ادعاهای او — اينکه محمد (ص) پيامبر بود و نه سياستمدار، اينکه اسلام دين است و نه دولت، و اينکه اسلام نبايد سر و کاری با سياست داشته باشد — هنوز خشم اهل شريعت را برمیانگيزد.
اما نکوهش دنيویگری يا سکولاريسم در جوامع اسلامی بدان معنا نيست که اين نويسندگان هيچ تمايزی ميان قلمروهای دين بهطور اخص و قلمروهای امور دنيايی، ميان مقدس و غيرمقدس، ابدی و زمانی، قائل نشوند. در واقع، درست همين تمايز در فقه اسلامی منعکس است. در فقه ميان «عبادات»، که متضمن رابطهی شخص با خالقش است (اساساً پنج رکن اسلام — شهادت به وحدانيت خداوند و پذيرش رسول او محمد (ص)، نماز، روزه، زکات، حج) و «معاملات»، که شامل همهی جنبههای ديگر از قبيل اقتصاد و زندگانی سياسی و خانوادگی است، تمايز گذاشته میشود. در حالی که «عبادات» تغييرناپذير و ابدی است، «معاملات» بنا به تغيير مقتضيات زمان و مکان قابل تطبيق است، مشروط بر آنکه نتايج با «نص» و «مقاصد» شريعت هماهنگ باشد. بنابراين، آنچه در اين دو بخش از فقه به آن پرداخته میشود دو قلمرو منفک از زندگانی و فعاليت انسان است: يکی در حول ايمان و عبادات است و ديگری در حول امور دنيوی و هردو آنها نيز تابع احکام اسلام است. اسلام نيز به نوبهی خود شامل ايمان و اخلاق و قانون است، به صورتی که در قرآن آمده و در زندگانی پيامبر (ص) و صحابهاش متمثل شده است (سنّت) و بعدها علما و فقها از آن به شريعت تعبير کردهاند.
توافق ديگری که وجود دارد اين است که نشان بارز نظامی حقيقتاً اسلامی به کار بستن شريعت است و نه هر نظام سياسی خاصی — از جمله خلافت تاريخی. آنچه مهم است قصد دولت و اصولی است که بر آنها مبتنی است. اين اصول در قرآن و سنّت يافت میشود، و اين اصول، از همه مهمتر، شامل «عدل» و «شورا» و «برابری» و «جهاد» است. مبارزان مسلمان حتی از اين هم فراتر میروند و اعلام میکنند که هر مسلمانی که حکم خدا را به کار نبندد و از قانون الهی پيروی نکند (مَن لم يحکُم بما انزل عليه) گناهکار شمرده میشود و میتوان به عنوان طاغوت و کافر با او جنگيد.[۸]
در اين بحثها معمولاً تمايزی ميان اسلام و شريعت قائل نمیشوند، و در مقام قاعده هردو لفظ به جای يکديگر به کار میروند. مطابق با آنچه میتوان آن را نظريهی کارکردی حکومت ناميد، نظريهای که «شريعت» را رکن نظام اسلامی و حکومت را صرفاً مجری قانون خدا میشمارد، بحث به اين امر کشيده شده است که «شريعت» را چگونه بايد تعريف کرد — آيا شريعت مجموعهای جامع از معيارها و ارزشهاست که زندگانی انسان را تا کوچکترين جزئيات آن تنظيم میکند، يا «شريعت» مجموعهای از قواعد کلی در خصوص زندگانی خوب و رفتار اخلاقی به منظور رفاه و خوشبختی مردمان در روی زمين و رستگاری آنان در جهان بعد است (که هنوز جايی برای تأويل و تفسير بشری باقی میماند).
اتفاق يا اجماع همگان بر اين است که شريعت جامع است اما در عين حال انعطافپذير و بنابراين، بهطوری که در ادامهی اين ورد میآيد، متناسب با همهی زمانها و مکانهاست. اين سخن به تمايزی اساسی ميان «اصل»، يا به تعبير جديد، «ثابت»، يعنی آنچه اساساً کلام خدا (نص) آن را تعريف کرده است، و «فروع»، يا به تعبير جديد، «متغيّر» میانجامد، يعنی آنچه برگرفتهی عقل انسان از اين اصل است و با پيروی از قواعد فقه يا اجتهاد به دست آمده است.
اين تمايز يکی از معيارها را برای مشخص کردن ريشهايها و مترقيها، محافظهکاران و نوگرايان، به دست میدهد و برای بحث دربارهی اسلام و دولت وجود آن حياتی است. مقصود مصلحان «روشنانديش» و نوگرا لازم آورده است که گسترهی تأويل و تفسير انسان تا جايی که ممکن است وسيع تعريف شود، مجاهدهای که مالکم کر تا اندازهای نامنصفانه آن را وصف کرد و در وهلهی نخست کوششی دانست برای تعريف شريعت با «فضاهای خالی» آن.
[۹]وقتی به سياست میرسيم، حتی اخوانالمسلمين و علمايی که از حيث ديدگاههای اجتماعیشان محافظهکار وصف خواهند شد بهطور چشمگيری به انديشههای نو اعتقاد دارند: به کار بستن شريعت نيازمند سازماندهی اجتماعی و دولت است. اما خدا به واسطهی حکمتش جزئيات سازماندهی سياسی را به «امّت» واگذاشته تا بر طبق نيازها و آرزوهايشان آن را تعيين کنند. حکومت و سياست جزو «معاملات» است و بايد طوری تنظيم شود تا «مصلحت عمومی» (المصلحةالعامه) تحقق يابد و اين مصلحت، اگر بهدرستی فهميده شود، با مقاصد شريعت هماهنگ است. منطق اين استدلال آنان را کاملاً با نتيجهگيريهای علی عبدالرازق نزديک میکند که مقدمات نظری او را آن قدر به تأکيد تقبيح میکردند، از اين حيث که کار عبدالرازق احتمالاً کوششی است در اثبات اعتبارنامهای سالم عقيده برای آنچه در غير اين صورت میتواند رويکردی نو و خطرناک باشد. از نظر آنان، برخلاف عبدالرازق، اسلام دين و دولت است، و با اين وصف، در نظر آنان همچون عبدالرازق، تعريف و تعيين صورت دقيق حکومت به عهدهی انسان گذاشته شده است.
اين طرز از استدلال به متناقضنمای آشکاری میانجامد که مورد عنايت ناظران انديشهور قرار نگرفته است: در حالی که دولت برای اجرای شريعت اساسی شمرده میشود، صورت و سازماندهی آن ثانوی اعلام میشود، امری که به اساس مربوط نيست بلکه به فن و شگرد مربوط است.
[۱۰] اين سخن را بايد با توجه به اين ادعای عام ديد که برای مسلمانان هيچ منعی در اتخاذ و اقتباس فنون و شيوههای سازماندهی از منشئی غيراسلامی وجود ندارد، مشروط بر آنکه آنان هيچگونه ارزش غيراسلامی را اقتباس نکنند. اگر سازماندهی حکومت امری راحت و فن صرف است، پس اقتباس دموکراسی يا مردمسالاری، يا برخی از عناصر مردمسالاری، میتواند پذيرفتنی، توصيهشدنی يا حتی واجب باشد — مشروط بر آنکه به غفلت از معيارها و ارزشهای اسلامی يا نقض آنها نينجامد.
حاکميت و آمريت
در قلب بسياری از نوشتههای مسلمانان معاصر اين مفروضات مشترک است: همهی مردم برابر آفريده شدهاند، و خداوند آنان را خلفای خود در زمين (استخلف) قرار داده است؛ حکومت برای تضمين زندگانی اسلامی و اجرای شريعت وجود دارد؛ حاکميت يا سيادت (sovereignty) نهايتاً تنها از خداست، که شريعت را فرو فرستاده است و خير و شر (معروف و منکر) و حلال و حرام را تعريف کرده است؛ آمريت (سلطه، authority) برای اجرای شريعت به تمامی امت سپرده شده است و بنابراين منشأ همهی قوا (اصلالسلطة) امت است؛ و رئيس امت يا دولت، فرقی نمیکند (و آنان زنان را از اين کار مستثنی میکنند) که به چه نامی از او ياد شود، امام يا خليفه يا رئيس جمهور، نمايندهی صرف و عامل يا کارگزار امت است که امت او را برمیگزيند و بر کار او نظارت میکند و اگر لازم ديد او را از کار برکنار میکند، چه بهطور مستقيم و چه از طريق نمايندگانش.
اين طرح سادهشده از حکومت فرق چندانی با تعاليم متعارف مذهب سنّی ندارد که، برخلاف مواضع مذهب شيعه، اعلام میکند که خلافت مبتنی بر اجماع امت است، و نه تعيين الهی. اما مواضع جديد نويسندگان سنّی، حتی در مقايسه با رسالههای ابن تيميه (متوفی ۷۲۸/۱۳۲۸) که از آنها بسيار نقل قول میشود و در آنها تأکيد بر مرکزيت شريعت است، انتقال مشخصی را نشان میدهد که حاکی از برداشتن تأکيد بر شخص فرمانروا يا ولی امر و وظيفهی اطاعت و تسليم از برای حفظ نظم و آرامش، حتی در حکومت ظالم، و گذاشتن تأکيد بر آمريت امّت و مسئوليت هر فرد مؤمن است. اين انتقال بی شک حاکی از تأثير انديشههای ليبرال در عصر نو و نيز انحطاط و انقراض خلافت تاريخی در ۱۹۲۴ است.
آنچه دغدغهی اصلی مسلمانان عصر نو را نشان میدهد نظارت کردن بر حکومت تحکّمی شخصی و محدود کردن آن و قرار دادن حکومت قانون به جای آن است. اين همان چيزی بود که پيش از اين خاطر مشروطهخواهان عرب و عثمانی را در قرن نوزدهم به خود مشغول کرده بود، از عبدالرحمن کواکبی و خيرالدين تونسی گرفته تا نامک کمال. کسانی که از حاکميت انحصاری خدا طرفداری میکنند اساساً منکر قوهی تمييزی برای مردان و زنان هستند و اينکه آنان بتوانند با عقل خودشان حق را از باطل و حرام را از حلال تميز دهند. اينان با چرخشی جالب توجه استدلالشان را غالباً در ظاهری مردمسالار ارائه میکنند: به فرض آنکه همهی مردم برابر آفريده شدهاند و در نتيجه هيچکس حق تحميل اراده و خواست خود به ديگران را ندارد، و به فرض آنکه مردمان آنقدر ضعيفاند که بر شهوات و اميال خود هيچ تسلطی ندارند، به وجود آمر بالاتری نياز است تا آنان را مهار کند. اين آمر بالاتر شريعت است و بر همه لازمالاجراست — از شريف تا وضيع و از غنی تا فقير. بنابراين تسليم در برابر حاکميت خدا، بهطوری که در کاربستن دقيق و انحصاری شريعت جلوهگر شده، نه تنها حاکی از حکومت قانون (تنها قانون واقعی) است بلکه حاکی از آزاد شدن (يگانه آزاد شدن واقعی) انسان از عبوديت انسان نيز هست.
اسلام، اگر از اين منظر ديده شود، کار کلام آزادیبخش را انجام میدهد. و همين معناست که مردان و زنان جويای عدالت و سرخورده از مظاهر استبداد و فساد فراگير در نوشتههای ابوالعلاء مودودی و سيد قطب يا تقیالدين النبهانی جستهاند و فهميدهاند. اما برخلاف آنان، برای ناظر نقاد، خصلت ناکجاآبادی و رگهی آمريتطلب بسيار واقعی اين استدلال بس بسيار آشکار است. زيرا، پيش از هرچيز، کيست که قانون خدا را میشنود و آن را به کار میبندد، مگر نه اينکه بر مردان و زنان هوا و هوس حاکم است و تابع محدوديتهای فهم خودشاناند؟ قانون، بهطوری که اغلب چندانکه بايد گفته شده است، خودش خودش را اجرا نمیکند، بلکه انسانهای خطاپذير آن را اجرا میکنند.
[۱۱] با اين وصف، اين نکته همچنان باقی است که برای اسلامگرايان معاصر، هم ريشهای و هم اصلاحطلب، دشمن اصلی خودکامگی و استبداد است و فرقی نمیکند که آن را با واژگان دقيقاً دنيوی يا سکولار «استبداد» بنامند، يا با توسل به مبانی دينی آن را «طاغوت»، يا گرفتن خدايانی ديگر غير از الله، تعريف کنند و لذا آن را صورتی از شرک يا ارتداد و کفر بشمارند.با اين منطق ديگر چندان اهميتی ندارد که حاکم خليفه يا امام ناميده شود يا صرفاً رئيس دولت يا رئيس جمهور. در حالی که برخی گروهها مانند حزب آزادیبخش اسلامی يا اسلامگرايان عمدهی الجزاير هنوز اعادهی خلافت را تبليغ میکنند، بسياری از اخوانالمسلمين هنوز از لفظ خلافت برای آنچه در واقع چيزی غير از رياستی جديد نيست استفاده میکنند. تلقی زيربنايی در همهی موارد مشابه است: فرمانروا يا ولی امر کارگزار و نمايندهی امت است و اجرای شريعت به او سپرده شده است. او هيچ گونه ولايت دينی بر کسی ندارد، گرچه برخی از وظايف او، از قبيل اجرای شريعت يا اعلام جهاد، با معيارهای غربی دينی گفته خواهد شد. بنابراين در حالی که دولت مبتنی بر مبنای دينی است، رهبری آن هيچگونه قداست دينی ندارد. برای تأکيد بر همين تمايز است، تمايزی که ترسيم آن چندان دشوار نيست اما اغلب ناديده گرفته میشود، که بسياری از نويسندگان مسلمان بر گفتن آن اصرار دارند که دولت آرمانی اسلامی خداسالاری نيست، حکومتی که مردان دين يا فرمانروای دارای فرهی ايزدی بر آن حکومت خواهد کرد، بلکه حکومت يا دولت مدنی است.
بنابراين نقش و وظيفهی فرمانروا، در مقايسه با رسالههای نويسندگان قديم جهان اسلام، ارزيابی دوباره شده و از ارزش آن کاسته شده است. در عين حال، تأکيد بسياری بر لزوم رهبری قوی (قيادة) وجود دارد، گرچه اين نياز اغلب با کلماتی غيردينی توجيه میشود. اشتغال خاطر به رهبری نيرومند در ساختار سازمانی همهی جنبشهای عملاً اسلامگرا منعکس است، از اخوانالمسلمين نسبتاً ميانهرو گرفته تا جنبشهای مسلحانهی مخفی که در امور داخلی خودشان از اصول مردمسالارانه طرفداری نمیکنند.
[۱۲]
معارضهی کثرتگرايی
صفت بارز بخشی از نوشتار سياسی معاصر فردگرايانه بودن و ميل به فعاليت سياسی و کوشش برای ترجمهی وظايف اخلاقی و دينی به اصول مسئوليت و مشارکت سياسی است. سه عنصر برای اين کوشش اساسی است: فرمان قرآن به امر معروف و نهی منکر، رغبت پيامبر (ص) به نصيحت کردن، و وظيفهی مشورت کردن (شورا) که هم مبتنی بر قرآن است و هم سنّت. اين عناصر طوری تأويل و تفسير میشوند تا التزام و مشارکت سياسی «فريضه»ی هر فرد و نيز تمام امت قرار گيرد. در نتيجه، سياست بهطور تحتاللفظی قداستيافته میشود و تکاليف و احکام اخلاقی و دينی بهطور نظاموار سياسی و مبسوط و نهادی میشود. اين انتقال، در روندی که بهوضوح تأثير انديشههای سياسی عصر نو (غربی) را جلوهگر میکند، از مشارکت محدود امت در انتخاب رهبر از طريق شورا و بيعت به نظامی مشروطه میرسد که متضمن مشورت مستمر و نظارت پايدار بر فرمانروا و بر حکومت بهطور عام است و رهبر و حکومت اکنون نه تنها در برابر خدا که در برابر انتخابکنندگان خود نيز مسئولاند.
در نظريههای اسلامگرا در باب حکومت دربارهی وسايل و ابزارهای بالقوهی نظارت سياسی فکر چشمگيری شده است. نويسندگان مسلمان، با فراتر رفتن از مفهوم جدايی وظايف فرمانروا، از راه تفويض، در نزد ماوردی (متوفی ۴۵۰/۱۰۵۸) هرچه بيشتر متمايل به پذيرفتن نياز به تفکيک قوايی شدهاند که در آن قوهی مجريه (فرمانروا) و قوهی مقننه (مجلس شورا) بهطور مؤثر بر يکديگر نظارت میکنند. گرچه آنان مطابق با نظريهی حاکميت الهی اغلب میافزايند که قانونگذاری اسلامی (تشريع) در واقع مقيد به تطبيق صرف شريعت است. استقلال قوهی قضائيه معمولاً مورد تصديق است، و برخی نويسندگان نهاد بالاتر دادگاه يا شورای قانون اساسی را برای تضمين حکومت قانون پيشنهاد میکنند.
توجه بسياری نيز به اصل «شورا» مبذول شده است که در صدر اسلام مراد از آن چيزی غير از مشورت در همهی امور خصوصی و عمومی نبود. اين مفهوم اکنون معادل کارايی برای حکومت پارلمانی غربی و اساس مردمسالاری اسلامی معرفی میشود. اکنون پرسشهای بسياری وجود دارد که قابل بحث است — آيا مشورت وظيفهی فرمانرواست و آيا او موظف به اجرای تصميمهای کسانی است که با آنان مشورت کرده است و آيا آنان مردانی (بهطور کلی چندان ذکری از زنان نمیشود) به انتخاب او هستند يا نمايندگان منتخب امت، تنها افراد يا اعضای نهادهای رسمی مانند احزاب سياسی، تنها متخصصان دينی يا ديگر کارشناسان و ديگر رهبران امت نيز و آيا آنان تصميم اکثريت را اجرا میکنند و آيا همهی اموری که به عموم مردم مربوط میشود بايد تابع مشورت باشد.
اکثر نويسندگان بدان تمايل دارند که «شورا» را هم لازم و هم واجب بشمرند و اصل تصميم اکثريت را بپذيرند و آن را روندی رسمی و نهاد بشمرند — يعنی، «مجلس شورا» متشکل از اعضای منتخبی باشد که از جمله شامل متخصصان حقوق اسلامی و متخصصان رشتههای ديگر نيز هست. بنابراين، آنچه آنان در نظر دارند، شورايی از کارشناسان است که بر اساس حق و باطل «عينی» (معتبر از ديدگاه اسلامی) تصميم میگيرند و تنها بر اساس مصلحت عموم مردم حکم میکنند و اين مجلس مجمعی سياسی به نمايندگی از عقايد و منافع متضاد نيست. اين آرمان مترادف با نظامی خبرهسالار (expertocracy) است که فرمانروايی عادل بر آن حکومت میکند.
اين نکته نکتهای مهم است، زيرا بر مشکلاتی انگشت میگذارد که اکثر نويسندگان مسلمان معاصر در تجسم مشورت و مشارکت سياسی بهمنزلهی روندی اصالتاً سياسی که متضمن نمايندگی منافع و رقابت و مناقشه است در پيش رو دارند. اين نظر، به سخن دقيق، بيشتر منعکس کنندهی غلبهی مستمر گفتار اخلاقی است تا سياسی. آرمانهای «وحدت» و «وفاق» (اجماع) و «توازن» (هماهنگی متوازن گروهها و منافع)، که اغلب با مفهوم کلامی «توحيد» قرين است، هنوز در درجهی اول اهميت است. در بحث بر سر کثرتگرايی، اين تصديق عمومی وجود دارد که خداوند مردمان را متفاوت آفريده است و لذا تفاوت آراء (اختلاف) امری طبيعی و مشروع و حتی به نفع نوع بشر و امت است — مشروط بر آنکه اين اختلافات در حدود ايمان و آداب عمومی باقی بماند. روا شمردن آزادی نامحدود بيان و سازماندهی عقايد مختلف با اکراه بسيار مواجه است.[۱۳]
غالب نويسندگان مسلمان، در برابر اين ادعا که در اسلام آزادی بيان وجود ندارد، اعتراض خواهند کرد و مدعی خواهند شد که اسلام از حقوق بشر حمايت میکند و آزادی فکر و وجدان را کاملاً تضمين میکند (لااکراه فیالدين) — البته در چارچوب اسلام. آنان عموماً موافقاند که برپايی سازمانی عقيدتی و مشورتی و نظارتی مشروع و حتی لازم است تا آنان بتوانند بر اساس يک قوهی مجريهی نيرومند کار کنند و بنابراين دلايلی برای مشروعيت بخشيدن به انجمنها و احزاب سياسی وجود دارد، مشروط بر آنکه آنها از هوا و هوس شخصی و منافع خود پيروی نکنند — البته آنها باز تنها در چارچوب اسلام حق فعاليت دارند. و بالاخره، حرف آخر آنان اين است: دشمنان اسلام را نه میتوان تحمل کرد و نه برایشان آزادی قائل شد — و دشمنان اسلام عبارتاند از: منافقان و شکاکان و آزادیدوستان و براندازان. بنابراين مادام که به يقين معلوم نيست که چه کسی «چارچوب اسلام» را تعريف میکند، و قدرت و منفعت دقيقاً در کجای اين قضيه نقش دارند، کثرتگرايی و مردمسالاری همچنان در مخاطره خواهد بود.
پيشرفتها و ترديدها
مواضع نظريهپردازان اسلامگرا مبهم است و کمتر از آن واضح است که بتوان اميدی به روشن شدن آنها داشت، اما اين مواضع مخالف با ارزشهای برابری و کثرت و مردمسالاری نيست، به صورتی که از گفتههای برخی از نيرومندترين مدافعان اسلام سياسی ريشهای، مانند سيد قطب مصری يا علی بالحاج الجزايری، برمیآيد. موضع عمده با توجه به شيوههای سازماندهی سياسی بهطور چشمگيری انعطافپذير است، چرا که در تدارک نظارتهای نهادی بر کار فرمانروا يا ولی امر به صورت طرح تفکيک قوا، حکومت مجلس، و در برخی موارد حتی نظامهای چندحزبی است. آنچه وضع آن بيشتر رو به بهبود است و اغلب بر آن صحه گذاشته میشود رعايت حقوق بشر است که رعايت آن عموماً با تکيه بر تکاليف در قبال خدا توجيه میشود، ولی با اين وصف بخشی از ميراث مشترک نوع بشر نيز ملاحظه میشود. در واقع، وعدهی رعايت حقوق فردی و آزاديهای مدنی در برابر مداخله و دستاندازی حکومت و سرکوب و شکنجه در دستورکار اسلامگرايان بسيار برجسته است. اما نگرشهای عمده نسبت به آزادی بيان سياسی و دينی و هنری همچنان بسيار محدود است، اگر اين آزاديها متضمن ابراز آزادانهی احساسات دينی، از جمله شکوک، و حتی دست شستن از اسلام نيز باشد.[۱۴]
بحثهای اخير بر سر منزلت اجتماعی غيرمسلمانان، تأکيد بر حقوق و تکاليف مشترک همهی ساکنان کشور، همه حاکی از آن است که مفهوم شهروندی رفته رفته در جوامع اسلامی در حال ظهور است.[١۵] در حوزهی روابط ميان جنسهای مخالف تغيير احتمالاً کمتر محسوس است. مواضع نويسندگان اسلامگرا دربارهی زنان همچنان سخت محافظهکارانه است و در حالی که آنان نسبت به برابری مردان و زنان موافقت نشان میدهند، هنوز زنان را در عين حال در معرض تهديد و آسيبپذير ملاحظه میکنند و نيازمند حمايتی خاص و به واسطهی قوای ذهنی و وضع بدنی در مرتبهای فروتر از مردان.[١۶] در حالی که بحث از بردگی ديگر جايی ندارد، چندهمسری و طلاق با همان روال قديمی همچنان سخت مورد بحث است.
کسانی مانند بلحاج و سيد قطب میخواهند تنور اين بحث را همچنان داغ نگه دارند و بحثهای رايج در وسايط ارتباط جمعی جهان غرب، و نيز سياست سرکوب، که حکومتهای تونس و الجزاير دنبال میکنند، به گرمی آن میافزايد. اما اين تمام داستان نيست، بهويژه در شرق جهان عرب (مصر، اردن، لبنان، يمن). گوش فرا دادن به صداهای غيرخشن اسلام سياسی و نيز ريشهايها مهم است. اخوانالمسلمين، و جنبشهای مشابه، نمايندهی ارزشها و منافع و آمال طبقهی متوسط شهری است، و اينها دست کم از حيث اجتماعی و سياسی به اندازهی الجهاد مهم هستند، و رويکرد آميختهای که آنان ارائه میدهند احتمالاً عموميت بيشتری خواهد يافت. شک و شبهه در خصوص برخی بازيگران ميدان سياست، که البته گاهی موجه نيز هست، نبايد ما را از کشف گروههای بزرگتر و نيز آنچه انديشهوران پرنفوذ میانديشند باز دارد. نوشتههای آنان با همين بحثها مربوط است، گرچه يقيناً شورانگيز نيست، مانند «تکليف فراموششده»ی عبدالسلام فرج يا معالمالطريق سيد قطب.
سخن را کوتاه کنيم، عمدهی جنبشهای اسلامی به پذيرش عناصر اساسی مردمسالاری سياسی رسيدهاند: کثرتگرايی (در چارچوب اسلام)، مشارکت سياسی، پاسخگويی حکومت، حکومت قانون و رعايت حقوق بشر. اما اين جنبشها ليبراليسم را اقتباس نکردهاند، اگر که ليبراليسم بیاعتنايی به دين را نيز شامل میشود. البته تغيير و تحول در حوزهی سازماندهی سياسی محسوستر است تا ارزشهای اجتماعی و دينی. گفته شده که اين وضع تا اندازهی بسياری در پاسخ به اوضاع اجتماعی و خط مشیهای حکومت است، اما بر اين سخن نبايد آن قدر نيرومند تأکيد شود که گمان رود آنچه در حال مشاهدهی آن هستيم گمان میشود که در حال پيشرفت است. اين وضع تا اندازهی زيادی انتزاعی نيست بلکه سياسی است و تفکر به حرکت درآورنده و، حتی فعال، را محيطی سياسی شکل داده و متأثر ساخته است که در همهی موارد عملاً نه ليبرال است و نه اصالتاً کثرتانگار، تا چه رسد به اينکه مردمسالار باشد
يادداشتها:
Gudrun Krämer, “Islamist Notions of Democracy,” Middle East Report, No. 183 (July-August 1993), pp. 2-8.
گودرون کرمر عضو ارشد پژوهشی، در Stiftung Wissenschaft und Politik، در آلمان است و نويسندهی کتابهای زير است:
Egypt Under Mubarak: Identity and National Interest [in German] (Baden-Baden: Nomos Verlagsgesellschaft, 1986) and The Jews in Modern Egypt, 1914-1952 (University of Washington Press, 1989).
1) Leonard Binder, Islamic Liberalism: A Critique of Development Ideologies (Chicago and London, 1988), p. 225.
در اين صفحه او از نقد براين ترنر از ماکس وبر بحث میکند، در:
Weber and Islam: A Critical Study, London, 1974.
2) Daniel Lerner, The Passing of Traditional Society: Modernizing the Middle East (New York, 1958), p. 405.
John L. Esposito and James P. Piscatori, “Democratization and Islam,” in Middle East Journal, vol. 45, No. 8 (Summer 1991), pp. 427-440; Gudrun Krämer, “Liberalization and Democracy in the Arab World,” in Middle East Report, No. 174 (January-February 1992), pp. 22-25; 35;
و چند مقاله از:
Annals: Journal of the American Association of Political Science, No. 524 (November 1992),
از همه مهمتر به قلم Lahourai Addi و L. William Zartman.
4) Gudrun Krämer, “The Integration of the Integrists: A Comparative Study of Egypt, Jordan and Tunisia,” in Ghassan Salamé, ed., Socio-Economic Change and Political Mobilization in the Arab World (forthcoming from I.B. Tauris, London).
۵) برای نمونهای جالب توجه، رجوع شود به: فهمی هُوَيدی، "الاسلام والديمقراطيه،" در المستقبل العربی، ش. ١۶۶ (دسامبر ١۹۹٢)، ص ٣۷–۵.
۶) اينها غالباً رسالههای منتشرشده هستند که پيشتر به دانشکدههای حقوق يا شريعة تسليم شدهاند. بهطور نمونه، رجوع شود به: سليمان محمد الطماوی، السلطة الثلاث فی الدساتير العربية المعاصره و فیالفکر السياسی الاسلامی. دراسة مقارنه (قاهره، ١۹۶۷)؛ فتحی عبدالکريم، الدولة و السيادة فیالفقهالاسلامی. دراسة مقارنه (قاهره، ١۹۷۶)؛ احمد صديق عبدالرحمن، البيعة فیالنظام السياسی الاسلامی و تطبيقتها فی الحياة السياسية المعاصره (قاهره، ١۹۸۸).
۷) از جملهی دستهی نخست، مثلاً، رجوع شود به: عبدالقادر عوده، الاسلام و ادعونة السياسية و الاسلام و ادعونة القانونية (هردو قاهره، بیتا)؛ علی گريشا، l’lan dusturi islami (المنصوره، ١۹۸۵) و المشروعية الاسلامية الاولی، ويراست دوم (المنصوره، ١۹۸۶) (هردو از اخوانالمسلمين مصر)؛ راشد الغنّوشی، مقالات، ويراست دوم (تونس، ١۹۸۸) و محاور اسلامية (قاهره، ١۹۸۹)؛ همچنين رجوع شود به مقالهی پرخوانندهی رهبر جبههی ملی اسلامی سودان، حسن الترابی، "الشورا و الديمقراطية: اشکالات المصطلح و المفهوم،" در المستقبل العربی، ش ۷۵ (مه ١۹۸۵)، ص ٢٢–۴. از جملهی دستهی دوم، مثلاً، رجوع شود به: محمد عمّاره، الدولةالسياسية بين العلمانية و السلطة الدينية (قاهره و بيروت، ١۹۸۸)؛ محمد سليم العوّا، فیالنظامالسياسی للدولة الاسلامية، ويراست تازه (قاهره و بيروت، ١۹۸۹ [١۹۷۵])؛ فهمی هُوَيدی، القرآن و السلطان. هموم اسلامية معاصره (قاهره، ١۹۸٢)؛ محمد فتحی عثمان، دولةالفکره، ويراست چهارم (جدّه، ١۹۸۵). مناظرات انديشهوران «روشنانديش» («مستنيرون») [“enlightened” intellectuals] را عمدتاً در تعدادی از ماهنامهها میتوان يافت، از همه مهمتر المسلمالمعاصر، الاجتهاد، الحوار و المستقبل العربی (همه بيروت)، الفکر (قاهره)، ١۵/٢١ (تونس) و الانسان (پاريس).
۸) برای ردّ اين ادعا که مبتنی بر آيات ۴۶–۴٣، سورهی مائدهی قرآن است، رجوع شود به: عمّاره، الدولةالاسلامية، ص ۸٢–٣١.
9) Malcolm H. Kerr, Islamic Reform: The Political and Legal Theories of Muhammad ‘Abduh and Rashid Rida (Berkeley and Los Angeles, 1966), pp. 210f.
١٠) رجوع شود، بهطور نمونه، به خالد محمد خالد، دفاع عن الدمقراطيه (قاهره، ١۹۸۵)، ص ٢۶۷ به بعد.
١١) مشهورترين اما نه به معنای يگانه مدافع اين انتقاد محمدسعيد العشماوی بوده است؛ بهطور نمونه، رجوع شود به: الاسلامالسياسی (قاهره، ١۹۸۷) و الشريعة الاسلامية والقانون المصری (قاهره، ١۹۸۸)؛ برای تأملات مشابه يک مسلمان محافظهکار هندی، رجوع شود به:
Kemal A. Faruki, Islamic Jurisprudence (New Delhi, 1988), pp. 12-19.
١٢) برای يک صورتبندی نظری از آمريتطلبی اسلامگرايان، بهطور نمونه، رجوع شود به: حسين بن محسن بن علی جابر، الطريق الی جماعة المسلمين، ويراست سوم (المنصوره، ١۹۸۹)؛ برای نقد آن، از همه مهمتر، رجوع شود به: عبدالله فهد النفيسی، ويراستار، الحرکةالاسلامية: رؤية مستقبلية: اوراق فی النقدالذاتی (قاهره، ١۹۸۹).
١٣) برای جزئيات بيشتر، رجوع شود به مقالهی من، در:
Démocratie et democratizations dans le monde arabe (Cairo: Dossiers du CEDEJ, 1992), pp. 339-351.
١۴) «ارتداد» (ردّة) عموماً معادل با خيانت بزرگ و کمترين مجازات آن از حيث نظری مرگ است.
١۵) بهطور نمونه، رجوع شود به، مرکز مطالعات وحدت عرب، ويراستار، الحوار القومی الدينی (بيروت، ١۹۸۹)، بهويژه ص ١۶۵–١٣۷.
Fatima Mernisi, La Peur—Modernité: Le conflit islam et démocratie (Paris, 1991); and Nazih Ayubi, Political Islam: Religion and Politics in the Arab World (London and New York, 1991), pp. 35-47.
چهارشنبه، ۱۶ بهمن ۱۳۸۱
همهی حقوق محفوظ است.
E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org