مقالات

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

 

 

درباره‌ی عشق 

 

 

bullet

 شنبه، ۱۳ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۵ اکتبر ۲۰۰۲

  گر عشق  نبودی   و غم  عشق  نبودی

چندين سخن  نغز  که گفتی که  شنودی

ور  باد  نبودی  که  سر  زلف  ربودی

رخساره‌ی معشوق  به عاشق که نمودی

سهروردی

 

درباره‌ی عشق

(۱)

 تعريف  

«عشق» و «محبت» و «هوی» کلماتی هستند که ما در زبان عربی و فارسی برای اشاره به همين چيزی داريم که می‌خواهيم از آن سخن بگوييم. کلمه‌ی «عشق» در قرآن نيامده است، اما «محبت» و «هوی» به کار رفته است. در قرآن کلمه‌ی «محبت» به صورت محمود و کلمه‌ی «هوی» همواره به صورت مذموم به کار رفته است، اما کلمه‌ی «عشق» با اينکه در قرآن نيامده است، در ادبيات عربی و فارسی دارای اهميت بسياری است.  در ريشه‌ی زبانهای اروپايی امروز کلمات لاتينی «امور» و «کاريتاس» (amor و caritas) و کلمات يونانی «فيليا» و «اروس» و «آگاپه» (philia و eros و agape) برای عشق  وجود دارد. «فيليا» مصداق آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که متضمن دوستی است و «امور» و «اروس» آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که مبتنی بر ميل است و «کاريتاس» و «آگاپه» به معنای عشق والا و بی‌خود است.

هر تلاشی برای رسيدن به تعريفی دقيق از «عشق» محکوم به شکست است. ما آن را تجربه می‌کنيم، اما دقيقاً قادر به بيانش نيستيم. چنانکه جلال الدين مولوی می‌گويد:

 

هرچه گويم عشق را شرح و بيان

چون به عشق آيم خجل باشم از آن

گرچه تفسير زبان روشنگرست

ليک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

 

مردمان درباره‌ی عشق سخن می‌گويند و گاهی اين کلمه را برای اموری به کار می‌برند که شنونده‌ی اهل تأمل يافتن معنايی مشترک ميان آنها را دشوار می‌يابد. چنانکه ولتر در دانشنامه‌ی فلسفی خود می‌گويد:

«اقسام عشق آن‌قدر زیاد است که آدم وقتی می‌خواهد تعريفی از آن به دست آورد در می‌ماند. به هوسی که چندروزی بيشتر دوام ندارد با گستاخی نام "عشق" می‌دهند و همچنين به احساسی که خالی از هرگونه احترامی است و به رابطه‌ی نامشروع اتفاقی و به تظاهرهای "فاسق زن شوهردار" و به عادتی متحجر و به توهمات رومانتيک و به رغبتی که در پی تمنای فوری به وجود می‌آيد؛ آری، مردم اين نام را به هزار چيز موهوم می‌دهند».

   با اين وصف، شناختی که ما می‌توانيم از «عشق» داشته باشيم از همين «گفتار» (discourse)هايی به دست می‌آيد که درباره‌ی عشق وجود دارد. در تمدن غربی پنج دسته انديشه را می‌توان در خصوص «عشق» در زمانهای مختلف يا به‌طور همزمان تشخيص داد. (١) اصل تکوين دهنده‌ی عالم و لذا خود هستی خدا (خلاقيت)؛ (٢) دوستی، دلبستگی به ديگر مخلوقات، اشتياق به ديگران (خيرخواهانه، آموزشی، دگرديسانه، تحسين‌آميز، تجليل‌کننده)؛ (٣) کشش عاطفی، حالاتی در مرد دارای قدرت که «او را تسخير می‌کند»، نيرويی فيزيولوژيکی يا روان‌شناختی، يا اساطيری (حالتی انفعالی)؛ (٤) شور پرزجری که به‌طور اختياری انتخاب شده، وسايل مصنوعی و "انحرافها"ی ميل جنسی، پرورش ميل از برای خود آن (فرهنگ)؛ روابط جنسی و ميل به توليد مثل و زاد و ولد (غريزه).

ما از انديشه‌ی نخست آغاز می‌کنيم و آن را «عشق کيهانی» نام می‌گذاريم.  

bullet

 دوشنبه، ۱۵ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۷ اکتبر ۲۰۰۲

طفيل هستی عشق‌اند آدمی و پری

ارادتی   بنما   تا  سعادتی   ببری

حافظ

درباره‌ی عشق

(۲)

 

bullet

عشق کيهانی

اساطير نخستين تبيينهای انسانی درباره‌ی پديدارهايی است که گرداگرد انسان را گرفته است. و عشق، در اين ميان، چه در تبيين پيدايش انسانها و حيوانات و چه در تبيين کل کائنات، و چه در تبيين رفتار انسانها و حيوانات و چه ساير موجودات، از همان ابتدا مفهومی کارا بوده است. بدين طريق، مفهوم «عشق» نخستين بار از رهگذر اسطوره و دين به درون فلسفه قدم می‌گذارد، به‌ويژه وقتی که منشأ جهان به منزله‌ی عمل زاد و ولد يا خلق خالقی تصور می‌شود که به کل خلقتش يا به بخشی از آن (انسان) عشق می‌ورزد.

اساطير يونان باستان سرچشمه‌ی مفهومی نخستين تأملات فلسفی در خصوص «عشق» است. کلمه‌ی «اروس» (eros) به صورتی که در کتابهای هومر می‌آيد نام يکی از خدايان نيست بلکه صرفاً نامی عام به معنای «عشق» يا «ميل» است. «اروس» در خداپيدايی (Theogony) هسيود به يکی از سه خدای نخستين تبديل می‌شود — دو خدای ديگر خائوس (هاويه، خميرمايه‌ی بی‌شکل جهان در پيش از خلقت) و گايا (زمين) هستند. «اروس»، اگرچه هيچ فرزندی ندارد و ظاهراً هيچ نقشی در تکوين خدايان بازی نمی‌کند، بر همنوعان ناميرای خود قدرت بسياری دارد. او اندامهای تن را سست می‌کند و بر عقل خدايان و آدميان چيره می‌شود. وقتی آفروديت از نطفه‌ی اورانوس (آسمان) زاده شد، «اروس» و «هايمروس» (ميل، اشتياق، شهوت) او را تا شورای خدايان همراهی کردند. اهميت ذکر مختصر هسيود از «اروس» برای تاريخ فلسفه در انتساب قدرتی به اوست که دشمن عقل است. چيزی شبيه به اين در آنتيگونه‌ی سوفوکلس نيز يافت می‌شود، در آن سرود همخوانان که درست بعد از اعلام فرمان مرگ آنتيگونه به جرم تدفين جسد برادرش خوانده می‌شود. «اروس» آن خدايی خوانده می‌شود که تراژدی آنتيگونه را به وجود آورده است. او غلبه‌ناپذير و نابودگر و در دريا و خشکی و در ميان باديه‌نشينان سرگردان است. نه خدايان و نه آدميان گريزی از چنگ او ندارند. او قربانيان خود را به سوی جنون می‌راند و از انسان عادل انسانی ستمکار می‌سازد.

اين عبارات شاعرانه منعکس‌کننده‌ی برخی ملاحظات درباره‌ی طبيعت و رفتار انسان است. آنها به نبردی اشاره می‌کنند که در روان انسان ميان عاملی عقلی و مهارپذير و باحزم و خردمند و عاملی غيرعقلی و مهارناپذير و ديوانه و احمق وجود دارد. وقتی عامل اول مسلط است انسان رفتاری شايان ستايش دارد، اما وقتی دومی دست بالا را به دست می‌آورد، او مانند درندگان عمل می‌کند. عقل را به کناری می‌گذارد، عقلی که به اعتقاد قدما تنها وجه مميز انسان از درندگان است. انسان، اگرچه طبيعتی حيوانی دارد، تن دادن به خواسته‌های حيوانی‌اش به معنای از دست دادن طبيعت ذاتی‌اش خواهد بود. اين مفهوم که «اروس» می‌تواند عنصر انسانی را در انسان تقويت کند مفهومی است که در آثار قبل از افلاطون به چشم نمی‌خورد.

bullet

 چهارشنبه، ۱۷ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۹ اکتبر ۲۰۰۲

درباره‌ی عشق

(۳)

 

bullet

عشق کيهانی: نخستين متفکران يونانی

يونانيان صورتهای مختلف عشق را می‌شناختند: ميل به جنس مخالف و همجنس، علاقه به والدين، علاقه به فرزندان، علاقه به همسر؛ احساس برادری؛ دوستی؛ عشق به سرزمين؛ عشق به حکمت. همه‌ی اين احساسها يا با «اروس» مربوط بود و يا با «فيليا» (علاقه يا دوستی). آنان عشق را قدرتی می‌دانستند که قادر بود اشخاص را با رشته‌ای مشترک با يکديگر يگانه کند. و از آنجا که نه تنها انسانها بلکه حيوانات و عناصر نيز با يکديگر يگانه بودند، تصور وجود قدرتی در عاملی واحد که بر کل جها حاکم است برای آنان دشوار نبود.

در نزد هراکليتوس (پايان قرن ششم ق م) و امپدوکلس (قرن پنجم ق م) عشق احساس نيست بلکه اصل فيزيکی عالم و عامل متحدکننده‌ی آن است. در جهان دو نيرو وجود دارد: جاذبه و دافعه. هراکليتوس بر اين اعتقاد است که «هارمونيا» (الفت يا هماهنگی)، نامی که او به عشق می‌دهد، از تنش اضداد ناشی می‌شود: «آنچه مخالف و ضد است، همکاری می‌کند، و از تضاد زيباترين هماهنگی به وجود می‌آيد. هرچيزی از راه اختلاف انجام شده است».  پارمنيدس نيز بر اين اعتقاد بود که عشق را الهه‌ی ضرورت (آنانکه) آفريده بود. در نوشته‌ی امپدوکلس عشق به صورت يکی از دو نيروی عالمگير (ديگری کين است) ظاهر می‌شود که جريان تاريخ جهان را تبيين می‌کند. اين دو عامل — يکی اتحاد و ديگری تجزيه — صرفاً نامهايی برای اين واقعيت نيست که ترکيب و تجزيه رخ می‌دهد. عشق و کين در اشياء ساکن نيستند بلکه در بيرون از آنها قرار دارند و در آنها عمل می‌کنند. از نظر امپدوکلس ميان نيروهای هماهنگی و ناهماهنگی تنشی وجود دارد. اگر اين دو نيرو به‌طور همزمان حاضر نبودند، جهان به‌وضوح در حالت بی‌نظمی می‌بود. بنابراين، امپدوکلس انديشه‌ی ادوار را در فلسفه‌اش وارد می‌کند و نيز مفهوم تاريخ جهان به‌منزله‌ی تناوب حکمرانی «عشق» و «کين». وقتی «عشق» مسلط است، عناصر ترکيباتی را به وجود می‌آورند که از آن واحدهای پيچيده‌تر به وجود می‌آيد و سرانجام موجودات جاندار به وجود می‌آيند. در دوره‌ی ابتدايی اين دور، انسانهايی که آفروديت را می‌پرستند، از کشتار و جنگ مبرا هستند و گياهخوارند. اما وقتی که کين غالب است، بی‌نظمی، پراکندگی نهايی عناصر، و جنگ و همه‌ی شرور ملازم با آن، جای نعمات عشق را می‌گيرد. تا آنجا که از قطعات بازمانده از امپدوکلس بر می‌آيد، او بر اين اعتقاد بود که اين روند دوری هميشگی و پابرجا بود.

انتساب صلح و هماهنگی به الهه آفروديت (نامی که امپدوکلس برای عشق انتخاب می‌کند) به‌وضوح تکرار انديشه‌ی شاعران دوره‌ی نخستين درباره‌ی عشق است. با اين وصف آفروديت الهه‌ی عشق جنسی نيز باقی می‌ماند. زيرا عشق جنسی به نمونه‌ی قدرت کيهانی اتحاد تبديل می‌شود و شاهد تجربی اصلی مابعدطبيعی را در اختيار فيلسوف می‌گذارد.

bullet

 چهارشنبه، ۱۵ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۶ نوامبر ۲۰۰۲

 

درباره‌ی عشق

(۴)

 

bullet

افلاطون: نظريه‌های عشق  

 هنگامی که به افلاطون می‌رسيم می‌توانيم اميدوار باشيم کاملترين بحثی را بيابيم که در دوره‌ی باستان درباره‌ی عشق وجود داشته است. برای يافتن بيانی کامل از مفهوم فلسفی عشق بايد به گفت و گوی سمپوزيوم يا مهمانی افلاطون رجوع کنيم. اين گفت و گو احتمالا پرنفوذترين متن در آثار اروپايی درباره‌ی عشق است. در اين کتاب ديدگاههای مختلفی درباره‌ی عشق بيان می شود، اما اين ديدگاهها لزوماً نظر خود افلاطون نيست و او تفاسير انتقادی خودش درباره‌ی آنها را نيز می‌آورد. آنچه برخی به افلاطون نسبت می‌دهند، بدون تحقيق انتقادی، برگرفته از همين نظرهايی است که افلاطون از زبان شخصيتهای خود می‌آورد.

گفت و گو از آنجا آغاز می شود که سقراط به خانهی آگاتون به مهمانی می‌رود، و برخلاف روش معمولش خود را می‌آرايد و کفش به پا می‌کند، چون معتقد است که به نزد زيبايی (آگاتون) می‌رود. او مهمان ناخوانده‌ای را نيز با خود به همراه می‌برد. شرح اين ماجرا را ما مديون همان مهمان ناخوانده هستيم، که البته معلوم می‌شود چندان هم ناخوانده نيست. به گفته‌ی آريستودموس، همان مهمان ناخوانده، نخست فايدروس خطابه‌ی خود را آغاز می‌کند: او می‌گويد که «اروس» خدايی بزرگ است و از پدر و مادری نزاده است و در اين خصوص از هزيود يا هسيود و پارمنيدس نقل قول می‌کند. او سپس می‌افزايد که برای هيچ جوانی نعمتی برتر از آن نيست که معشوق مردی شريف و پرهيزگار باشد و برای مرد نيز نعمتی والاتر از معشوق پاکدامن نيست. به گفته‌ی او، اروس برای آدميان سرچشمه‌ی والاترين نعمتهاست، زيرا اصول مقدسی را که راهنمای آدمی در زندگی توانند بود نه خويشان می‌توانند به ما ببخشند و نه به ياری مال و جاه می‌توان به دست آورد بلکه آدمی تنها در پرتو عشق با آنها آشنا می‌گردد. اما آن اصول چيست؟ شرم از کار ننگين و تلاش برای رسيدن به زيبايی. به گفته‌ی فايدروس بی اين دو اصل نه فردی می‌تواند کاری بزرگ بکند و نه جامعه‌ای. او سپس با ذکر مثالهايی به رفتار عاشقان و معشوقان اشاره می‌کند که چگونه عشق فرد را درستکار و شجاع بار می‌آورد و چگونه عاشق قادر است در راه معشوق هرگونه خطری را به جان بخرد و پاکباز باشد. او در پايان سخن خود نتيجه می‌گيرد که با اين همه خدايان گرچه از مشاهده‌ی فداکاری عاشقان شادمان می‌گردند ولی وفاداری و از جان گذشتگی معشوق را در برابر عاشق بسی برتر از آن می‌دانند زيرا خدای عشق در دل و جان عاشق جای دارد و از اين رو عاشق به مراتب بيشتر از معشوق به خدايان همانند است.

از سخن فايدروس اين نکته‌ها را می‌توانيم استنباط کنيم:

 

۱) او از تمايلات خود به شاهدبازی (و نه غلامبارگی يا لواط) پرده بر می‌دارد و در درجه‌ی اول عشق راستين را در ميان مردان می‌يابد.

۲) اصول عشق را پرهيز از بدی و ميل به زيبايی می‌داند.

۳) به نعمتهای عشق اشاره می‌کند و اينکه چگونه همگان می‌توانند به رفتار غيرمعمول عاشقان و معشوقان بنگرند.

۴) عاشق از معشوق برتر است، چون خدای عشق در دل او جا گرفته است.

 

خطابه‌ی دوم را پوزانياس آغاز می‌کند.   

bullet

 پنجشنبه، ۱۶ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۷ نوامبر ۲۰۰۲

 درباره‌ی عشق

(۵)

 

bullet

افلاطون: نظريه‌های عشق  

 پوزانياس با ستايش مطلق «اروس» مخالفت می‌کند. چون از نظر او «اروس» يکی نيست بلکه دوتاست. «اروس» دوتاست، چون «آفروديت»  دوتاست. يکی آفروديت آسمانی است که پدرش اورانوس (آسمان) است و مادر ندارد و ديگری آفروديت جوان است که دختر زئوس و ديونه است. بنابراين اروسی که با آفروديت زمينی پيوند دارد خدای عشق زمينی است و اروسی که با آفروديت آسمانی پيوند دارد خدای عشق آسمانی. اروسی که با آفروديت زمينی پيوند دارد خود نيز فرومايه و زمينی است و در دل مردمان فرومايه خانه می‌گزيند. اين گونه مردمان به دوست داشتن پسران قناعت نمی‌ورزند بلکه به زنان نيز برحسب هرچه پيش آيد خوش آيد دل می‌بندند و با تن معشوق مهر می‌ورزند نه با روحش. اما کسانی که از اروس آسمانی الهام می‌يابند تنها به پسران دل می‌بازند که طبعاً هم خردمندتر از زنان‌اند و هم نيرومندتر از آنان. در ميان کسانی که به پسران عشق می‌ورزند پيروان اروس آسمانی را به آسانی می‌توان از ديگران بازشناخت زيرا به کودکان دل نمی‌بندند بلکه به جوانانی روی می‌آورند که آثار خردمندی در سيمايشان نمايان گرديده، و اين هنگامی است که رخسارشان به ريش آراسته شود. اما رسوم عشق در هر شهری متفاوت است و پوزانياس می‌گويد که در شهر ما عشق‌ورزی آشکار بهتر و زيباتر از عشق پنهانی است. همچنين کاميابی در عشق زيباست و ناکامی زشت و ننگين. رسم و آيين شهرما به عاشق اجازه می‌دهد که برای به دست آوردن دل معشوق کارهايی کند که اگر برای مقصودی ديگر به آنها دست می‌يازيد در معرض سخت‌ترين نکوهشها قرار می‌گرفت. چه اگر کسی برای کسب مال يا رسيدن به مقامی دولتی خواهش و زاری کند يا سوگند بخورد يا در آستانهی خانه‌ی کسی بخوابد يا خدمتی کند که درخور بندگان است دشمنانش او را چاپلوس و فرومايه می‌خوانند و دوستانش او را مايه‌ی ننگ خود می‌شمارند و حال آنکه اگر عاشقی برای به دست آوردن دل معشوق به آن کارها تن در دهد مردمان او را می‌ستايند. پوزانياس سپس به نکوهش عشق زمينی می‌پردازد و عشق به تن را خوار می‌شمرد چون ناپايدار است و عاشق پس از آنکه تن معشوق شادابی خود را از دست داد و رو به پژمردگی رفت او را رها می‌کند، اما عشق به روح زيبا مانند خود روح جاودانی است. از همين جاست که رسم و آيين حکم می‌کند که عاشق و معشوق هردو به دقت آزموده شوند تا نيک از بد جدا گردد. از اين رو عاشق بايد به دنبال معشوق بدود و معشوق بايد از چنگ او بگريزد و به همين جهت ننگ است که معشوق زود رام شود. اما معشوق راستين بالاخره به عاشق خود تسليم می‌شود تا خود را بهتر و خردمندتر سازد. اما اگر عاشق يا معشوق به اشتباه بيفتد و فريب بخورد اشتباه برای او مايه‌ی ننگ نيست و حال آنکه در غير آن صورت، خواه اشتباهی در ميان باشد و خواه نه، جز ننگ نتيجه‌ای به بار نمی‌آيد. اگر کسی در اين پندار که عاشق توانگر است تسليم او شود و سپس معلوم گردد که آن فرد تهيدست بوده است و مالی نصيب وی نشود اين اشتباه از ننگ و رسوايی او نمی‌کاهد زيرا او با کردار خويش عيان ساخته است که برای مال آماده است خود را در اختيار هرکسی بگذارد، ولی اگر جوانی عاشق خويش را نيکمرد و خردمند بپندارد و تقاضای او را برآورد تا در پرتو همنشينی با او خود نيز بهتر و خردمندتر شود ولی پس از چندی آشکار شود که عاشق مردی فرومايه و بی‌خرد بوده است، اين اشتباه مايه‌ی ننگ آن جوان نيست زيرا او با کردار خويش نشان داده است که برای کسب فضيلت و خرد به هر خدمتی آماده است و اين آمادگی زيباترين و والاترين چيزهاست. اين است اروسی که با آفروديت آسمانی پيوند دارد و خود نيز آسمانی است و از اين رو هم برای جامعه سودمند است و هم برای يکايک افراد زيرا عاشق و معشوق را بر آن می‌دارد که جز به قابليت و خردمندی و تقوا نپردازند، در حالی که همه‌ی عشقهای ديگر با آفروديت زمينی پيوسته‌اند و خود نيز زمينی و فرومايه‌اند.

از سخن پوزانياس اين نکته‌ها را می‌توانيم استنباط کنيم:

 

۱)  دو «اروس» وجود دارد و بنابراين دو نوع عشق وجود دارد: آسمانی و زمينی.

۲) عشق آسمانی پاکتر است چون مقصود از آن به دنيا آوردن فرزند يا لذت جسمانی نيست.

۳) آيين عشق چيزهايی را روا می‌شمرد که در هر امر ديگری مايه‌ی ننگ و بدنامی است.

 

 سپس نوبت به آريستوفانس می‌رسد که در اين خصوص سخن بگويد. 

bullet

 يکشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱۰ نوامبر ۲۰۰۲

درباره‌ی عشق

(۶)

 

bullet

افلاطون: نظريه‌های عشق  

بعد از پوزانياس نوبت آريستوفانس است که دربارهی عشق سخن بگويد اما او به علت پرخوری يا چيز ديگری به سکسکه افتاده است و نمی‌تواند سخن بگويد. پس اريکسيماخوس داوطلب سخن گفتن درباره‌ی عشق می‌شود. اريکسيماخوس پزشک است و بنابراين معتقد است که نيروی عشق تنها در سوق دادن روح آدميان به سوی زيبايی جلوه‌گر نيست، بلکه در تنهای جانوران و گياهان و حتی همه‌ی کائنات نيز اثر «اروس» نمايان است. از نظر او،  تن هردو نوع «اروس» را در خود نهفته دارد. اما ميان تن سالم و تن بيمار فرق است و خواهشهای اين دو نيز متفاوت است. وظيفه‌ی دانش پزشکی شناختن خواهشهای تن آدمی است، يعنی خواهش جذب و خواهش دفع. اما اين خواهشها متضادند و بايد ميان آنها هماهنگی پديد آورد. به گفته‌ی او آسکلپيوس، نيای پزشکی، نخستين کسی بود که راه هماهنگ ساختن عناصر متضاد را يافت و شايد مراد هراکليتوس نيز از هماهنگی اضداد همين بوده است. او در پايان سخن خود نتيجه می‌گيرد که در موسيقی و پزشکی و همه‌ی هنرهايی که با آدميان و خدايان سر و کار دارند بايد تا آنجا که ميسر است هردو اروس را در نظر گرفت. اما البته اروسی که منشأ خويشتنداری و عدالت و نيکی در آدميان و خدايان است بسی نيرومندتر از اروس ديگر است و نيکبختی آدميان که در پرتو دوستی با يکديگر و با خدايان به دست می‌آيد از اوست.

از سخنان اريکسيماخوس اين نکته‌ها را استنباط می‌کنيم:

 

 ۱) درست است که دو نوع «اروس» وجود دارد، اما می‌توان و می‌بايد ميان اين دو نوع «اروس» هماهنگی به وجود آورد. چون سلامتی در گرو تعادل و اعتدال است.

۲) با اين وصف، اروسی که منشأ خويشتنداری و عدالت و خير است برتر و نيرومندتر است.

 

آريستوفانس آخرين کسی است که قبل از سقراط درباره‌ی عشق سخن می‌گويد و نظر او را تقريباً همه به صورتی می‌دانند: نيمه‌های گمشده. از نظر آريستوفانس مردمان چنانکه بايد «اروس» را نشناخته‌اند وگرنه باشکوه‌ترين پرستشگاهها را برای او می‌ساختند و نمی‌دانند که او بيش از بقيه‌ی خدايان به آدميان دلبستگی دارد و در مداوای دردی که رهايی از آن بزرگترين نيکبختيهاست تا چه اندازه به آنان ياری می‌کند. او برای توصيف اروس نخست از ما می‌خواهد که به چگونگی طبيعت آدمی توجه کنيم.

در روزگاران قديم طبيعت ما مانند امروز نبود. آدميان تنها مرد و زن نبودند، بلکه جنس سومی نيز وجود داشت که هم مرد بود و هم زن. از اين گذشته تن آدمی در آن روزگاران گرد بود و از هر اندامی که امروز می‌شناسيم جفتی اضافه داشت. علت اينکه آدميان سه جنس بودند اين بود که مرد زاده‌ی خورشيد بود و زن زاده‌ی زمين و جنس سوم زاده‌ی ماه. آدميان در آن روزگاران نيرويی شگفت‌انگيز داشتند و غرورشان را حدی نبود، چندانکه می‌خواستند راهی به آسمان بيابند و بر خدايان چيره شوند. از اين رو خدايان گرد آمدند تا ببينند با آدميان چه بايد بکنند. از يک سو نمی‌خواستند همه‌ی آدميان را به نيروی رعد و برق از ميان بردارند، چون در آن صورت از نيایش و قربانی بی‌نصيب می‌ماندند، و از سوی ديگر تحمل گستاخی آدميان بر ايشان گران می‌آمد. سرانجام زئوس راهی پيدا کرد تا هم آدميان زنده بمانند و هم از گستاخی دست بردارند. او گفت چاره آن است که آدميان را ناتوان سازيم و اين کار را با دو نيم کردن آنان انجام دهيم. چنين بود که آدميان به دو نيم شدند و پس از آن هر نيمی در آرزوی رسيدن به نيم ديگر بود. آدميان چون به يکديگر می‌رسيدند يکديگر را در آغوش می‌گرفتند تا هنگامی که از گرسنگی می‌مردند. خدايان را دل بر ايشان بسوخت و چاره‌ای انديشند تا آدميان بتوانند بچه‌دار شوند و بدين طريق باقی بمانند. پس اگر ما روزی بتوانيم از عشق راستين بهره يابيم و هرکس معشوقی را که نيمه‌ی ديگر اوست بيابد و به طبيعت نخستين خويش بازگردد همهی آدميان نيکبخت خواهند شد. ولی چون اکنون بدان کمال نمی‌توانيم رسيد دست کم بايد در پی معشوقی بگرديم که فکر و روحش همانند فکر و روح خود ما باشد و خدای عشق را که اين نعمت به دست اوست بستاييم زيرا او يگانه خدايی است که در اين راه به ما ياری می‌کند و ما را به سوی آنکه خويش و نيمه‌ی ديگر ماست هدايت می‌کند و به ما اميد می‌بخشد که اگر خدايان را محترم بداريم و سر از فرمان آنان برنتابيم، خدايان در آينده ما را به طبيعت نخستين‌مان  باز گردانند و نيکبخت سازنند.

  از سخنان آريستوفانس اين نکته‌ها را استنباط می‌کنيم:

 

۱) عشق درد جدايی است و اين جدايی به فرمان خدايان انجام شده است تا آدميان توانا نباشند.

۲) اين جدايی توضيح می‌دهد که چرا انسانها ميل به وصال يکديگر دارند، چه جنس مخالف و چه جنس موافق.

۳) اين جدايی کفاره است و بايد آن را به شايستگی تحمل کرد تا انسانها دچار عقوبت بيشتری نشوند.

۴) وصال تنها، يافتن نيمه‌ی ديگر تن، شايد به راحتی ميسر نباشد. بنابراين يافتن همفکر و کسی که روحی شبيه به روح خود ما داشته باشد راحت‌تر است تا کسی که نيمه‌ی واقعی تن خود ما باشد.

 

سپس نوبت به سقراط می‌رسد تا همه‌ی اين سخنان را نقد کند و در گفتار خود همه‌ی آنها را به شيوه‌ی ديالکتيکی با هم جمع کند.

bullet

 سه شنبه، ۲۱ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱۲ نوامبر ۲۰۰۲

 

 

درباره‌ی عشق

(۷)

 

bullet

افلاطون: نظريه‌های عشق  

اکنون فقط دو تن باقی مانده‌اند که بايد درباره‌ی عشق سخن بگويند: آگاتون و سقراط. آگاتون سخن خود را با اين تذکر آغاز می‌کند که حاضران مجلس در سخنان خود بيشتر به ستايش نعمتهای حاصل از عشق پرداختند و از ستايش خود «اروس» بازماندند. او می‌خواهد خود «اروس» را بستايد. به گفته‌ی او، «اروس» از همه‌ی خدايان زيباتر است، چون جوانتر و شادابتر است و به همين دليل همواره از پيری گريزان است و در ميان جوانان به سر می‌برد. اما «اروس» نه تنها جوان و شاداب است بلکه نازک و لطيف نيز هست و به همين دليل  بر لطيف‌ترين چيزها، يعنی دل، گام می‌نهد و هرجا خشونتی ببيند از آنجا می‌گريزد و دلهای نرم را آشيان خود می‌سازد. او زيبا نيز هست و به همين دليل عشق را با زشتی سر و کاری نيست. او همواره در ميان شکوفه‌ها به سر می‌برد و از تنها و روحهای پژمرده گريزان است و فقط هرجا که عطری و گلی باشد فرود می‌آيد. بزرگترين فضيلت او عدالت است و از خويشتنداری نيز بهره‌ای سزاوار دارد. در شجاعت نيز همتايی ندارد، چنانکه حتی خدای جنگ، آرس، نيز به پای او نمی‌رسد و تنها او بود که توانست «آرس» را به بند کشد. او در دانايی نيز چندان تواناست که هرکه را به او چشم افتد شاعر می‌سازد، حتی اگر آن شخص تا آن روز با دانش و هنر بيگانه بوده باشد. پس هرکه استادش عشق باشد در همه‌ی جهان بلندآوازه می‌گردد و آن که از عشق دور بيفتد در گمنامی می‌ماند. از اين رو تا عشق به زيبايی در ميان خدايان پديدار گرديد، زندگی خدايان سامان گرفت، چون پيش از آن زمام حکومت بر آسمانها به دست خدای «ضرورت» بود و خدايان در آن هنگام به کارهايی موحش دست می‌يازيدند ولی همينکه «اروس» پديد آمد همه‌ی خدايان و آدميان دل به زيبايی باختند و عشق به زيبايی منشأ همه‌ی خوبيها در جهان خدايان و آدميان گرديد.

آگاتون ستايش خود را با شعری در وصف «اروس» به پايان می‌برد و بالاخره نوبت به سقراط می‌رسد که سخن خود را آغاز کند.  

bullet

 پنجشنبه، ۲۳ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱۴ نوامبر ۲۰۰۲

 

درباره‌ی عشق

(۸)

 

bullet

افلاطون: نظريه‌های عشق  

 سقراط بر سخنرانان پيشين خرده می‌گيرد که در مدح «اروس» سخن گفتند بی‌آنکه حقيقت او را معلوم کنند. بنابراين او می‌کوشد حقيقت «اروس» را به طوری که خود می‌فهمد بيان کند، البته با شيوه‌ی خودش، يعنی پرسشهای ديالکتيکی. پرسش نخست سقراط از آگاتون اين است که آيا عشق عشق به چيزی يا کسی است يا به هيچ چيز و هيچ کس؟ آگاتون موافقت می‌کند که عشق عشق به چيزی است. سقراط در ادامه موافقت او را در اين خصوص نيز جلب می‌کند که عشق خواهان به دست آوردن چيزی است که ندارد و آن زيبايی يا خوبی است، بنابراين نمی‌توان گفت که خود عشق خوب يا زيباست. سقراط سپس از عجز خود در توصيف عشق سخن می‌گويد و توجه حاضران را به سخنان زنی پيشگو به نام ديوتيما جلب می‌کند که در مسئله‌ی عشق از او نکته‌ها آموخته است. ديوتيما نخست اين ادعا را رد می‌کند که «اروس» از خدايان است و می‌گويد او نه از «ميرايان» است و نه از «ناميرايان»، بنابراين او ميانگينی است ميان آنان. او واسطه‌ای است ميان خدايان و آدميان و از برکت هستی اوست که همه‌ی جهان به هم می‌پيوندد و صورتی واحد می‌يابد. به گفته‌ی ديوتيما، «اروس» از آميزش «پوروس» (فقر) و «پنيا» (حيله) زاده شد و از مادر تهيدستی و از پدر حيله‌گری را به ارث برد. بنابراين چنانکه مردمان می‌پندارند او زيبا و لطيف نيست، بلکه خشن و ژوليده و بی‌خانمان است. اما او چرا عاشق زيبايی است؟ عشق به‌طور کلی هرگونه کوششی است برای رسيدن به خوبی و نيکبختی و اين والاترين هدف هر انسانی در زندگانی است. اما آن کسانی که می‌گويند عاشق در جست و جوی نيمه‌ی ديگر خود است سخن بر صواب نمی‌گويند، چون مقصود عشق نه نيمه‌ای است و نه تمامی. چون انسان می‌تواند از بخشی از تن خود که فاسد و بيمار است نيز چشم بپوشد. پس بايد گفت که آنچه از عشق مقصود است کسب خوبی است. اما انسان چگونه می‌تواند در راه رسيدن به آن گام بردارد؟ ديوتيما می‌گويد که همه‌ی آدميان در تن و روح خود نطفه‌ای نهفته دارند و چون به سن معينی برسند در آنها اشتياقی به توليد و باروری به وجود می‌آيد. مقصود از آميزش زن و مرد نيز همين است و اين خود عملی است الهی، و کشش و اشتياق به توليد و خود توليد جنبه‌ی خدايی و جاودانی موجودات فانی است. ولی اين کار آنجا که هماهنگی و سازگاری نباشد ميسر نيست و خدايان تنها با زيبايی سازگارند نه با زشتی. اما اين سخن بدان معنا نيست که هدف عشق زيبايی است، بلکه مراد بارور ساختن زيبايی است، چون همين استعداد بارور ساختن جنبه‌ی خدايی و جاودانی موجودات فانی است. اما جاودانگی از راه توليد مثل تنها يک راه است و راههای ديگری نيز برای جاودانگی، و توليد زيبايی، وجود دارد.  

ادامه دارد ...

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

چهارشنبه، ۹ بهمن ۱۳۸۱

 همه‌ی حقوق محفوظ است.

 E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org