مقالات

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

 

اسطوره‌ی اسطوره‌زُدايی

bullet

 پنجشنبه، ۷  آذر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۲۸ نوامبر ۲۰۰۲

دوتن به خاطر من تباه شدند: دوستی که اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بُغض مرا در دل کاشت.[۱]

* * *

لعنت خدا بر آنان که به معروف فرمان دهند، و خود آن را واگذارند، و از منکر باز دارند و خود آن را به جا آرند.[۲]

 علی بن ابی طالب (ع)

اين است انسان

 انسان چيست؟ يا انسان کيست؟ پاسخ به اين پرسش را زيست‌شناسی می‌دهد، يا انسان‌شناسی، يا فلسفه، يا منطق؟ آيا انسان چيزی است؟ و اگر چيزی است، چگونه چيزی است؟ فيلسوفان در خصوص ماهيت انسان نظرهايی داده‌اند و طبيعت يا فطرت او را تعريف کرده‌اند. مورخان نيز در گزارشهای خود گاهی به طبيعت انسان نظر کرده‌اند و علل وقايع تاريخی و رفتارهای انسانی را در طبيعت انسان جسته‌اند و آن را دارای سرشتی تغييرناپذير شمرده‌اند. اما خود تاريخ به ما می‌گويد که همه‌گونه انسانی در تاریخ بوده است: بودا، سقراط، عيسی (ع)، محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (ع)، حسين (ع) .... و در طرف ديگر فرعون، کاليگولا، معاويه، يزيد و .... اين دو کرانه‌ی انسان بودن چنان از يکديگر دور است که گاهی به نظر می‌آيد شايد دسته‌ی اول اصلاً انسان نبوده‌اند و فرشته يا خدايی متجسد بوده‌اند، يا دسته‌ی دوم نيز همين‌طور و ديوها يا اهريمنانی مجسم بوده‌اند. شايد چنين بوده باشد. اما اگر اينان انسان نيستند، مافوق انسان يا مادون انسان، چه فايده‌ای برای ما می‌توانند داشته باشند؟

دين نهادی همواره کوشيده است با مبالغه در تعظيم از انسانهای بزرگ شخصيتهایی فرابشری بسازد و چنان هاله‌ای در گرد سر آنان قرار دهد که هيچ انسانی گمان نزديک شدن به آنان را نکند؟ اما آيا اين خدمتی است يا خيانتی؟ آيا اين انسانهای بزرگ بايد سرمشقهايی برای عمل و زندگی باشند يا تصاويری دست‌نيافتنی و ابدی برای ستايش و پرستش؟ شايد تبليغ پرستش برای عده‌ای نان شود اما خريد آن برای پرستندگان آبی سيراب‌کن نخواهد بود، مگر ...؟ پس چه بايد کرد؟ شايد يک راه همين باشد که «به خود پديدارها» رجوع کنيم. بيش از آنکه به کسانی گوش دهيم که مدح و ذم را در زندگی پيشه ساخته‌اند، به خود کسانی گوش دهيم که چنين شخصيتی يافته‌اند.

امام علی (ع) به گواهی گفتار و کردار و پندارش بهترين سرمشقی است که می‌توان در پيش چشم داشت. او چگونه به ما آموزش می‌دهد:      

ای مردم! به خدا من شما را به طاعتی برنمی‌انگيزم، جزکه خود پيش از شما به گزاردن آن برمی‌خيزم. و شما را از معصيتی باز نمی‌دارم، جزآنکه خود پيش از شما آن را فرو می‌گذارم.[٣]

امام عصمت خود را به فرشتگان يا خدا يا طبيعت دگرگون‌ناپذير خود نسبت نمی‌دهد و چون پرهيز از گناه و انجام دادن طاعت را مقدور می‌يابد آن را به همگان توصيه می‌کند. به همين دليل کسانی را که به معروف فرمان می‌دهند، اما خود نمی‌کنند ملعون می‌شمارد:   

لعنت خدا بر آنان که به معروف فرمان دهند، و خود آن را واگذارند، و از منکر باز دارند و خود آن را به جا آرند.[٤]

 با اين وصف، امام رحمت بر گناهکاران را نيز توصيه می‌کند و خشم خودبزرگ‌بينان زاهدنما را نکوهش می‌کند تا شکر بیگناهی خود را (اگر واقعاً بيگناه باشند، که اين طور نيست) با رحمت و عفو و پرده‌پوشی بر گناهان ديگران به جا آورند:

بر کسانی که گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند سزاست که بر گناهکاران و نافرمانان رحمت آرند، و شکر اين نعمت بگزارند، چندانکه اين شکرگزاری آنان را مشغول دارد، و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عيبجويی که برادر را نکوهش کند، و به آنچه بدان گرفتار است سرزنش کند. آيا به خاطر ندارد که خدا چگونه بر او بخشيد، و گناهان او را پوشيد — بزرگتر از گناهی که او را بدان مذمت کند — و چگونه او را مذمت کند که خود چنان گناهی کرده است – ليکن پوشيده  و در پرده است –. و اگر چنان گناهی نداشته گناهان ديگری داشته که از آن گناه بزرگتر است؛ و به خدا سوگند، اگر گناهی که کرده بزرگ نيست و گناهی است خُرد، جرأت او را بر زشتی مردمان گفتن، گناهی بزرگتر بايد شمرد.

ای بنده‌ی خدا در گفتن عيب کسی که گناهی کرده است، شتاب مکن! چه، اميد می‌رود که آن گناه را بر او ببخشند، و بر گناه خُرد خويش ايمن مباش! چه، بوَد که تو را بر آن عذاب کنند. پس اگر از شما کسی عيب ديگری را دانست، بر زبان نراند به خاطر عيبی که در خود می‌داند. و شکرِ بر کنار ماندن از گناه او را بازدارد، از آنکه ديگری را که به گناه گرفتار است بيازارد.[۵]

اما روزگاری خواهد آمد که اسلام از درون تهی و وارونه خواهد شد و اين آزمايشی است از خدا برای مؤمنان. از چه کسی بايد پيروی کرد:

... و اين روزگاری است که در آن رهايی نيابد، جز باايمانی بی‌نام و نشان، گمنام در نظر مردمان. اگر باشد، نشناسندش؛ و اگر نباشد، نپرسندش. اينان چراغهای هدايتند و راهنمايان شَبرَوان بيابان ضلالت. نه فتنه جويند و نه سخن اين را بدان رسانند، و نه زشتی کسی را به گوش اين و آن خوانند. خدا درهای رحمت خود را به روی اينان گشوده است، و سختی عذاب خويش را از آنان برطرف فرموده.

ای مردم! به زودی بر شما روزگاری خواهد آمد که اسلام را از حقيقت آن بپردازند، همچون ظرفی که واژگونش کنند و آن را از آنچه درون دارد تهی سازند. مردم! همانا، خدا شما را پناه داده است، و بر شما ستم روا ندارد؛ اما پناهتان نداده است که در بوته‌ی آزمايشتان در نيارد....[۶]

و بالاخره به ما می‌آموزد چگونه بنده‌ی خدا باشيم. بنده هيچ‌گاه نمی‌تواند به عمل خود مغرور باشد. بنده بايد هميشه عذرخواه تقصير خود باشد. اين را او به ما می‌آموزد — علی. اين دعای اوست:

خدايا! بر من ببخش آنچه را که از من بدان داناتری، و اگر بدان بازگشتم تو به بخشايش بازگرد – که بدان سزاوار تری – .

خدايا! بر من ببخشا وعده‌هايی را که نهادم و آن را نزد من وفايی نبود؛ و بيامرز آنچه را به زبان به تو نزديکی جستم و دل راه مخالف آن را پيمود.

خدايا! بر من ببخشای نگاههايی را که نبايد، و سخنانی که به زبان رفت و نشايد، و آنچه دل خواست و نبايست، و آنچه بر زبان رفت از ناشايست.[۷]

 يادداشتها:

۱)    نهجالبلاغه، ترجمه‌ی دکتر سيدجعفر شهيدی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۰، کلمات قصار ١١۷، ص ٣۸١. در جای ديگر: «دوتن درباره‌ی من تباه گرديدند، دوستی که از حد بگذراند و دروغ ‌بافنده‌ای که از آنچه در من نيست سخن راند» [و اين مانند فرموده‌ی اوست: که «دو تن درباره‌ی من هلاک شدند دوستی که از حد گذراند و دشمنی که بيهوده سخن راند»] (کلمات قصار ٤۶۹، ص ٤٤٤. جمله‌ای که در داخل دو قلاب آمده است در بالا به صورت ديگری ترجمه شده است). 

۲)    همان، خطبه‌ی ١٢۹، ص ١٢۸.

٣)    همان، خطبه‌ی ١۷۵، ص ١۸١.

٤)   همان، خطبه‌ی ١٢۹، ص ١٢۸.

۵)   همان، خطبه‌ی ١٤٠، ص ١٣۷.

۶)   همان، خطبه‌ی ١٠٣، ص ۹۵.

۷)   همان، خطبه‌ی ۷۸، ص ۵۷.

bullet

 جمعه، ۸ آذر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۲۹ نوامبر ۲۰۰۲

 

برای خدا، نه به نام خدا

 

بيعت شما با من بی‌انديشه و تدبير نبود، و کار من و شما يکسان نيست. من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خود می‌خواهيد. ای مردم! مرا بر کار خود يار باشيد و فرمانم را پذرفتار. به خدا سوگند، که داد ستمديده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگيرم و به ناخواه او تا به آبشخور حق کشانم.[۸]

  علی بن ابی طالب (ع)

 

bullet

علی (ع) و سياست  

معمول نويسندگان فلسفه‌ی سياسی اين است که حکومتهای دينی را بر اين اساس متمايز کنند که در نظريه‌های سياسی دينی درباب حکومت، يا حقی الهی برای حاکم وجود دارد (سلطنت)، يا فرمانها و قوانينی وجود دارد که جای قوانين مدنی را می‌گيرد و خود خداوند سلطان است (خداسالاری/ تئوکراسی). نظريه‌ی اول در قرون وسطای مسيحی به نظريه‌ی «دو شمشير» نيز معروف بود. شمشير دنيا به دست سلطان بود و شمشير معنويت/ روحانيت به دست کليسا. و در واقع، شمشير معنويت گاهی غالبتر و پرزورتر بود، چراکه حکومت به‌زور به دست آمده را کليسا بايد متبرک می‌کرد — تنفيذ قدرت خداوند به نماينده‌ی قاهرش در زمين. اما از قرن هفدهم به بعد با ظهور دولتهای ملی يک شمشير بيشتر باقی نماند و آن هم شمشير دولت بود. نويسندگان غربی نمونه‌های حکومت خداسالار را در حکومت انبيای بنی‌اسرائيل در عهد قديم (داود و سليمان)، و در دوره‌ی جديد، در حکومتهای ساوونا رولا در فلورانس و کالوين در ژنو و پيوريتانها در مستعمرات نیوانگلند ذکر کرده‌اند. نظريه‌های اسلامی درباره‌ی خلافت يا امامت نيز گاهی با يکی از اين دو عنوان تعريف می‌شود و از واقعيات تاريخی نيز برای مستند کردن آنها استفاده می‌شود. اما، هميشه امايی وجود دارد، شايد بيش از آنکه نظريه‌های جاافتاده و مقبول بتوانند در اين خصوص کمکی به ما بکنند، يعنی چگونگی حکومت در اسلام، چه از نظر مسلمانان و چه از ديدگاه تاريخی، بهتر اين باشد که نظريه‌ی حکومت دينی، نه حکومت به نام دين، را از زبان کسی بشنويم که خود از هر حيث اوْلی است. من در اينجا می‌خواهم تمايزی قائل شوم ميان حکومت دينی و حکومت آخوندی، تمايزی که نويسندگانی مانند ژاک ماريتن نيز بدان قائل شده‌اند. اولی برای خداست و دومی به نام خداست. اولی حکومت مردم است و دومی حکومت يک طبقه يا يک گروه از يک طبقه.

   ادامه دارد ... 

 

يادداشتها:

۸)    نهج‌البلاغه، ترجمه‌ی دکتر سيدجعفر شهيدی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۰، خطبه‌ی ١٣۶، ص ١٣٤. تأکيدها از من است.    

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

 X

چهارشنبه، ۹ بهمن ۱۳۸۱

 همه‌ی حقوق محفوظ است.

 E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org