مقالات
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
اعتقاد در شعر*
شعر و اعتقاد در کار تی. اس. الیوت
نوشتهی کريستيان اشميت
ترجمهی محمدسعيد حنايی کاشانی
گزارههايی را که در شعر میخوانيم چقدر لازم است جدی باور کنيم و شاعر به آنچه مینويسد بهطور مشخص چقدر بايد اعتقاد داشته باشد. آيا ارتباطی ماهوی ميان اعتقاد و التذاذ از هنر وجود دارد؟ برای حل چنين مسائلی آن نوع شعر فلسفی يا آموزشی که قصدش در وهلهی نخست آموزش و تعليم است هيچ مطلب مفيدی عرضه نمیکند؛ از سوی ديگر، در اشعار تاريخی و روايی و توصيفی که بهوضوح کامل کردن واقعگرايی و حقيقتگويی هدف است نيز چنين کاری صورت نمیگيرد. شاعر صادق در اين موارد به آنچه میگويد اعتقاد دارد و از خواننده به طرق به رسميت شناختهای میخواهد اين اعتقاد را بپذيرد و تصويب کند. همچنين حق داريم به اشعاری بیاعتنا باشيم که به هر معنای معمولی که از اعتقاد انتظار برود آشکارا مبالغهآميزند. اين امر ما را با اشعاری تنها میگذارد که گزارههای گوناگون و بهظاهر عقلی را در خود میگنجانند، اما کدام را در تأثيرگذاری هنری میتوان عمدتاً هدف انگاشت. در اينجا کانون مستقيم علاقهمان توجه به آن شعر فلسفی است که مستقيماً به آموزش دادن نمیپردازد و مسئلهی عمدهمان دانستن اين نکته است که چه موقع و چگونه اعتقاد در شعر فلسفی وارد میشود.
آراءِ اليوت
اليوت بهکرّات از اين دسته پرسشها در باب اعتقاد بحث میکند و به ما میگويد که نه شاعر و نه خواننده ملزم نيستند که به نحو عادی به انديشههايی معتقد باشند که در شعر گنجانده شدهاند يا بهطور کم يا بيش مضمر شعر بر اين انديشهها مبتنی است. به احتمال نزديک به يقين تحوّل معنوی خود اليوت تا اندازهای علت آرائش را روشن میکند. او در دورهای که به نگرش لاادری معتقد بود به خواندن کتاب دانته پرداخت و پی برد که انديشههای دانته، خداشناسی و فلسفهی قرون وسطايی او، اگر ملزم به داشتن اعتقاد کامل به آنها باشد، مانع از لذت بردن از اين اشعار خواهد بود. او نمیتوانست بهطور کامل به اين انديشهها اعتقاد داشته باشد، اما با اين وصف به عظمت شعر اذعان داشت، شايد به کمک سانتايانا و پاوند. و لذا او نه فقط حکم کرد که اعتقاد واقعی غيرضروری بود بلکه حتی لزومی نداشت که دانته خودش به اين چيزها اعتقادی داشته باشد. نظريهی اعتقاد در شعر که بدين سان خاطر نشان شد شايد با اليوت تکوين نيافته باشد. اما او محتملاً آن را ملايم طبع خود يافت — و نيز مفيد، بهمنزلهی حصاری در گرداگرد شعر خودش، تا قادر شود خودش را در آثارش پنهان کند.
در مجموع به نظر میآيد که در نظرورزیهای اوليهی اليوت دربارهی اعتقاد و معنا تمايلی پيوسته شکاک و تحليلی وجود داشته باشد. بعدها، هنگامی که بر سر مسئلهی اعتقاد در شعر با ا. ا. ريچاردز وارد بحث شد، آراءِ اوليهاش را تا اندازهای اصلاح کرد، اما اين آراء از بنياد تغيير نکردند.
طبيعی است که افکار اليوت در خصوص اين مسئله مقارن با ايامی داشت متمرکز میشد که او میخواست به عضويت اجتماع کليسای انگليس درآيد. در «ملاحظهای در باب شعر و اعتقاد» منتشر در The Enemy برای ژانويهی ١۹٢۷، نويسندهی ملاحظه به بحث از طبيعت اعتقاد میپردازد و پی میبرد که اعتقاد در سراسر تاريخ «در استحالهی مداوم بوده» است. اين امر را هم تاريخ شعر اثبات میکند و هم تاريخ اعتقادات دينی مسيحی، چون او پيشتر در شعاير دورهی ابتدايی مسيحيت اثبات آن را يافته بود. اعتقاد برای دانته و کِرَشاو [Crashaw، احتمالاً ريچارد کِرَشاو، ١۶۴۹–١۶١٣؟، شاعر انگليسی و از پيروان مکتب مابعدطبيعی مقصود است. اما پدرش، ويليام (١۶٢۴–١۵۷٢)، نيز شاعر و از روحانيون مذهب پيوريتن بود.] و کريستينا روزتی [Rosetti، ١۸۹۴–١۸٣٠، خواهر شاعر انگليسی دانته گابريل روزتی] شامل چيزهايی متفاوت بود؛ با اين وصف، اعتقاد برای اليوت شامل چيز ديگری نيز هست، در نزد او حتی «شک و بیيقينی صرفاً صورت ديگری از اعتقاد است». و او بر آن است که مسيحيت «احتمالاً به اصلاح خودش ادامه میدهد». ديدگاه نويسندهی اين ملاحظه بيشتر روانشناختی است تا مبتنی بر اعتقادات جزمی دينی (در واقع، او در تميز ميان اعتقاد بهمنزلهی عقيدهای شخصی و اعتقاد بهمنزلهی اصول جزمی دينی ناموفق است)، و از اين ديدگاه طبيعی است که مطالب مربوط به اعتقاد در حالتی سيال تصور شود که فرديت و فضای تاريخی آن را موجب میشود. اين نحو نگريستن به اعتقاد آن را نوعی تأويل پيوسته مکرر از اصول اعتقادی با توجه به روح عصر میسازد. و لذا میتوانيم نتيجه بگيريم که شاعر برای انجام دادن چنين وظيفهای در کار تأويل بهويژه مناسب است، زيرا اين کاری است که مقدار زيادی شهود و تخيل همدلانه میطلبد. و لذا، شايد، اليوت بيشتر با آنچه بهتلويح میفهماند تا با آنچه در واقع میگويد، طبيعت روانشناختی اعتقاد را بسيار تنگاتنگتر از آنکه معمول است با طبيعت تخيل شاعرانه مربوط میکند.[١]
اين سخن، البته، تنها بدان معناست که اعتقاد کمتر از آنکه معمول است ثابت و ايستا تصور شود و تخيل شاعرانه به روشی برای نظرورزی در مابعدالطبيعه تبديل نشود. اين گونه نظرورزی، چنانکه ديدهايم، نبايد هيچ کاری با کار شاعر داشته باشد: «شاعری که ارباب مابعدالطبيعه نيز هست ... ديوی خواهد بود». همچنين لزومی ندارد که شاعر در واقع به انديشههايی معتقد باشد که از آنها استفاده میکند. شعر دانته يقيناً مشتمل بر فلسفه است؛ اما اليوت مدعی است که اعتقاد دانته در مقام انسان با اعتقادش در مقام شاعر يکی نيست، زيرا «اعتقاد خصوصی او در شعر شدن چيزی متفاوت میشود».[٢] شکسپير شاعر ديگری است که فلسفهاش را نبايد بسيار تحتاللفظی تلقی کرد. در مقالهی «شکسپير و فلسفهی رواقی سنکا» نويسنده اين سخن را به عنوان «عقيدهی غيرجدی خودش» ذکر میکند «که شکسپير شايد در زندگی خصوصی آرائی بسيار متفاوت با آنچه از آثار بسيار مختلف و منتشرشدهاش بيرون میکشيم داشته است؛ در نوشتههای او هيچ نشانهای به يافتن طريقی وجود ندارد که او در آخرين انتخاب بدان طريق رأی میداده است يا در انتخاب بعدی رأی میداد و موضع او دربارهی تنقيح کتاب دعا نيز بر ما کاملاً پوشيده است». اليوت اضافه میکند، «من اذعان میکنم که تجربهی خودم، در مقام شاعری کوچک، شايد نگرشم را تعصبآلود کرده است و اذعان میکنم که عادت دارم معانی جهانشمول از اثرم استنباط کنند و بدين کار نيز هيچگاه بدگمان نبودهام ...». در همين مقاله، موارد [جان] دان [Donne، شاعر و متأله انگليسی، ١۶٣١–١۵۷٢] و [جورج] چپمن [Chapman، شاعر و نمايشنامهنويس انگليسی، ١۶۴٣–١۵۶٠] مشابه با موارد دانته و شکسپير يافت میشوند. نويسندهی مقاله، در اشعار جان دان فقط «کشکول بزرگی از فضل و دانش نامنسجم» میبيند «که شاعر صرفاً به دليل تأثيرات شعری فراهم آورده است». و پروفسور شول [Schoell] نشان داده بود چپمن «فقراتی بلند از آثار نويسندگانی مانند فيچينو [Marsilio Ficino، ١۴۹۹–١۴٣٣، فيلسوف ايتاليايی] را بر میدارد و آنها را در اشعارش کاملاً بیارتباط با زمينهشان درج میکند».[٣]
سخن کوتاه، اليوت شک دارد که «آيا اعتقاد به معنای خاص کلمه در کار شاعر بزرگی، در مقام شاعر، وارد میشود يا نه. بدين معنا که آيا دانته، در مقام شاعر، به جهانشناسی توماسی يا نظريهی نفس اعتقاد ندارد يا بیاعتقاد است: او صرفاً از آن استفاده کرد، يا اتصالی ميان انگيزههای عاطفی آغازينش و يک نظريه صورت گرفت، به قصد شعر گفتن».[۴] در حقيقت، چنانکه ديدهايم، اليوت اين امر را عيب میشمارد که اعتقاد شخصی در شعر بسيار آشکار باشد، «بهطور نمونه، در خصوص گوته، اغلب بهطور بسيار شديدی احساس میکنم "اين است آنچه گوتهی انسان معتقد بوده"، به جای آنکه به جهانی قدم گذارم که گوته آفريده است».[۵]
با اين همه، باز چنانکه ديدهايم، ارتباطی ضروری ميان شعر و اعتقاد وجود دارد. به سخن اليوت:
مجبوريم معتقد باشيم که ميان اين دو رابطهی خاصی وجود دارد و شاعر «از آنچه میگويد مقصودی دارد». بهطور نمونه، اگر میدانيم که De Rerum Natura [ دربارهی طبيعت اشياء] تمرينی به زبان لاتينی است که دانته بعد از تکميل کمدی الهی به قصد تجديد قوا تصنيف کرده بود و ذيل نام لوکرسيوس شخصی منتشر کرده بود، مطمئن هستم که توانايیمان برای لذت بردن از شعر نيز کاهش خواهد يافت. گفتهی آقای ريچاردز (Science and Poetry, p. 76n) مبنی بر آنکه نويسندهای «جدايی کاملی ميان شعرش و همهی اعتقادات» قائل شده است،[۶] برای من نامفهوم است .
(جملهی آخر اشاره است به عقيدهی ريچاردز دربارهی دشت سترون يا زندگی بیحاصل به قلم اليوت.)
«رابطهی خاص ميان شعر و اعتقاد، در تحليل، ذيل چند عنوان قرار میگيرد. نخستين عنوان استفادهی شاعرانه از انديشههای فلسفی بهمنزلهی نوعی بازی است. از نظر اليوت نکتهی مورد بحث در اينجا اين است که جان دان چگونه از دانش پرفراز و فرودش استفاده کرد.[۷] بازی عبارت است از ساختن نوعی الگو از انديشهها و بدين منظور بديهی است که انديشههای به وام گرفته شده (و عواطف) به قصد شاعر و نيز قصد خود او احتمالاً خدمت میکنند. و از آنجا که همهچيز در بازی عرضه میشود، پرسش اخلاص و صداقت مطرح نمیشود.
در مرتبهی دوم، مسئلهی ترجمهی عاطفی فلسفهی شاعر مطرح است و اين، بهطوری که در مورد لوکرسيوس يا دانته ديديم، اتصالی ميان فلسفه و «احساسات طبيعی او» به نظر میآيد.[۸] اليوت بر اين تصور است که اشعاری که در آنها چنين اتصالی صورت گرفته است «بدين منظور فراهم نشدهاند تا خوانندگان را به تصويبی فکری ترغيب کنند، بلکه بدين منظور فراهم شده بودند تا معادلی عاطفی برای انديشهها حمل کنند. در واقع، آنچه لوکرسيوس و دانته به شما میآموزند، آن چيزی است که او احساس میکند شبيه به داشتن اعتقادات معينی است؛ آنچه ويرژيل به شما میآموزد [در Georgics، شعری آموزشی دربارهی کشاورزی]، احساس کردن خودت در درون زندگی با زمين است».[۹]
سومين رابطهی ممکن و مشروع ميان شعر و اعتقاد رابطهی شرح شاعرانهی فلسفهای است که از قبل موجود است و مضاف بر اين بهطور کلی مقبول است، به صورتی که به هيچ ارائه يا توجيه عقلی محتاج نيست. در اين خصوص صرفاً اعتقاد شاعر در مقام اعتقاد يا آداب و رسوم عصری که در آن زندگی میکند نيست که مورد بهرهبرداری شاعرانه است. «وقتی شاعری بهطور موفقيتآميز فلسفهای را بيان کرده است پی میبريم که آن فلسفهای است که پيش از اين نيز وجود داشته است و فلسفهای به ابداع خود او نيست».[١٠] اليوت انديشههای دانته دربارهی اختيار و ترتيب هفت گناه کبيره را به عنوان چيزهايی ذکر میکند که دانته شايد صرفاً از آکويناس به عاريه گرفته است، بیآنکه شخصاً مسئوليتی برای آنها به گردن بگيرد و نظريهی نفس در اشعار دانته نيز از دربارهی نفس ارسطو گرفته میشود.[١١] او اذعان میکند که «"حقيقیترين" فلسفه بهترين دستمايه برای بزرگترين شاعر است»،[١٢] اما دانته و لوکرسيوس را در استفاده از «فلسفههای مردان ديگر بهطور سرخوشانه» موجه میشمارد، بیآنکه دردسر بسياری برای اثبات آنها به خودشان بدهند».[١٣]
در واقع، «نظريهی فلسفيی که به شعر وارد شده است تحکيم شده است، زيرا صدق يا بطلان آن به يک معنا بیاهميت میشود و حقيقت آن به معنای ديگری به اثبات در میآيد».[١۴] اين روايت اليوت است از اينکه «زيبايی حقيقت است، زيبايی حقيقت». معنايی که او در نظر دارد اين است که شعر میتواند اثبات کند حقيقت يک فلسفه در وهلهی نخست حقيقتی زيباشناختی است. او میگويد که فرد مسيحی تصور نمیکند که دانته دارد مسيحيت را اثبات میکند. «آنچه او در دانته يا لوکرسيوس میيابد تصديق زيباشناختی است: توجيه نسبی اين ديدها به زندگی به وسيلهی اين هنری است آنها به وجود میآورند ... آنچه شعر دربارهی هر فلسفهای اثبات میکند صرفاً امکان آن برای زيسته شدن است — زيرا زندگی هم شامل فلسفه است و هم شامل هنر». تصديقی بسيار محدود است که شعر به انديشههايی میبخشد که بهطور موفقيتآميزی تجسم میدهد، اگر سخن نويسنده را بدين معنا بفهميم که فلسفه در هنر صرفاً اثبات میکند که از فلسفه در هنر میتوان استفاده کرد. اما او، بیشک، اين را نيز مراد میکند که هنر با آزمودن و شرح يک فلسفه در عالم خيال ما را قادر میسازد که استلزامات عملی آن فلسفه را بهطور کاملتری تشخيص دهيم. به گفتهی او، شعر «اين قول جازم نيست که چيزی حقيقی است، بلکه ساختن آن حقيقت بهطور کاملاً واقعيتر برای ماست».[١۵]
انگيزههای شاعر برای استفاده از انديشههای فلسفی هرچه باشد، اليوت، در عين به رسميت شناختن طيف گستردهای از پاسخها به شعر، ما را از افراطها برحذر میدارد. اشتباه است تصور کنيم «که صرفاً ارزش انديشههای بيانشده در يک شعر است که به شعر ارزش میبخشد؛ يا اينکه صادق بودن ديد [شاعر] به زندگی است — که ما معمولاً موافقت آن با ديد خودمان را مقصود داريم — که اهميت دارد». و همچنين اشتباه است تصور کنيم «که انديشهها و اعتقادات شاعر اصلاً اهميتی ندارد و اين اعتقادات بيشتر شبيه به نوعی عنصر اضافی است که شاعر بدان محتاج است تا دستمايهی حقيقیاش را سر وشکل دهد و اين عنصر اضافی در طی زمان از شعر پاک میشود». او به اين نتيجهگيری میرسد که در سخن شاعر خوب نوعی ابهام وجود دارد. به گفتهی او، «در لحظاتی احساس میکنم که زبانش صرفاً ابزار کاملی است برای آنچه او بايد بگويد؛ در لحظات ديگر احساس میکنم که او صرفاً از اعتقاداتش به خاطر آن زيبايی لفظيی استفاده میکند، حتی بهرهبرداری میکند، که در آن می تواند آنها را بيان کند. او به نظر میآيد که هم در درون اعتقادات و علايقش و هم در بيرون از آنها باشد. در جايی که اين شک دربارهی نگرش شاعر امکان بروز ندارد، آدم وسوسه میشود به شعر ظنين شود».[١۶]
يک شعر، بهطوری که اليوت تصديق میکند، برای خواننده چيزی متفاوت است با آنچه آن شعر برای شاعر است. اين امر نيز نگزير است، گرچه آدم حق دارد تلاش کند تفاوت ميان تجارب شاعر و تجارب خواننده را تا حد ممکن کوچک سازد. از حيث نظری موجه است که خواننده در صورتی که قادر باشد عواطف و افکار مؤلف و حالت تنشی را که او در آن حالت شعر را آفريده دوباره کسب کند بيشترين لذت را از شعر میبرد. اما اليوت بر اين تصور نيست که نوشتن شعر فینفسه لذتبخش است و بهوضوح بعيد است تصور کنيم که کسب دوبارهی دردهای زايمان شاعر برای خواننده مطلوب خواهد بود. او کاملاً خشنود است به اينکه اجازه دهد خواننده به شيوهی خودش از شعر لذت ببرد، مشروط بر آنکه درکش بسيار يکطرفه نباشد.
اليوت بهطور کلی نسبت به هر «تأويل و تفسير»ی شکاک است، گرچه آن را امری اجتنابناپذير میشمارد، چون غريزهای بيقرار ما را بر آن میدارد.[١۷] همين طور نيز هست، آدم حقاً پی میبرد که شاعر دربارهی بسياری چيزهايی که در سرودن شعر پيش میآيد همانقدر کم اطلاع است که هرکس ديگری و «آنچه قطعهای شعر معنا میدهد همان قدر برای ديگران معنا دارد که برای مؤلف».[١۸] بنابراين خواننده برای يافتن اعتقادات خودش در آنچه میخواند و رنگ ديد خودش از زندگی را بر آن زدن ميدان معينی دارد. اما در بسياری موارد او به انديشهها يا اعتقاداتی بر میخورد که سرسختانه صريحاند و اينها را او يا بايد بپذيرد، يا وانمود به پذيرفتن کند، يا رد کند. و اين امر ما را به گرهگاه مسئلهی تصويب شعری خواننده میرساند.
به ادعای نويسنده در مقالهاش دربارهی دانته، «تفاوتی وجود دارد ميان اعتقاد فلسفی و تصويب شاعرانه».[١۹] و در يادداشت به قسمت دوم اين مقاله، او موضعش را بدين گونه توضيح میدهد:
اگر «ادبيات» وجود دارد، اگر «شعر» وجود دارد، پس بايد داشتن درک ادبی يا شعری کامل بدون سهيم شدن در اعتقادات شاعر امکان داشته باشد. اين امر تا جايی است که نظر من در مقالهی حاضر ...
اگر منکر اين نظريهايد که درک شعری کامل بدون اعتقاد به آنچه شاعر معتقد است ممکن است، منکر وجود «شعر» و نيز «نقد» هستيد؛ و اگر شما اين انکار را تا نتيجهاش دنبال کنيد، مجبور خواهيد شد اذعان کنيد که اشعار بسيار اندکی وجود دارد که شما میتوانيد درک کنيد و درک شما از آن کار فلسفه يا علم کلامتان يا چيزی ديگر خواهد شد. از سوی ديگر، اگر من نظريهام را به افراط برسانم، خودم را تا اندازهی بسياری با دشواری رو به رو خواهم ديد. من از ابهام کلمهی «فهم» کاملاً آگاهم. به يک معنا، مقصود فهميدن بدون اعتقاد داشتن است، زيرا اگر شما ديدی به زندگی (مثلاً) را بدون اعتقاد داشتن به آن نمیتوانيد بفهميد، کلمهی «فهم» از هر معنايی عاری میشود و عمل انتخاب ميان يک ديد و ديد ديگر به امری هوسبازانه تبديل می شود. اما اگر شما خودتان به داشتن ديد معينی به زندگی متقاعد شديد، پس به نحو مقاومتناپذير و به ناگزير اعتقاد داريد که اگر کسی ديگر به «فهم» آن بهطور کامل میرسد، فهمش بايد به اعتقاد منتهی شود. ممکن است، و گاهی لازم است، مدلل شود که فهميدن کامل بايد خودش را با اعتقاد کامل يگانه کند. بدين ترتيب معلوم میشود که مقداری از معنای اين کلمهی کوتاه کامل، اگر اصلاً معنا داشته باشد، حفظ میشود.
سخن کوتاه، هردو نظری که من در اين مقاله اتخاذ کردهام و نظری که با آن از در تناقض در میآيد، اگر تا به انتها دنبال شوند، آن نظرهايیاند که من انحراف مینامم (البته، نه به معنای دينی يا کلامی، بلکه به معنای عامتر.)
اليوت بعد از ملاحظهی شماری مثالهای ادبی که در آنها پی میبرد که فهمش و قبول قضايايی که آنها اعلام میکنند، يا فقدان فهمش و قبول آنها، بر درکش از شعر اثر میگذارند، ادامه میدهد:
بنابراين فقط میتوانم نتيجه بگيرم که در عمل نمیتوانم کلاً درکم از شعر را از اعتقادات شخصیام جدا کنم. همچنين نتيجه میگيرم که تمايز ميان يک گزاره و يک گزارهی کاذب همواره، در موارد جزئی، ممکن نيست برای اثبات ...
... در واقع، آدم وقتی لذت بيشتری در شعر دارد که در اعتقادات شاعر سهيم است، از سوی ديگر در لذت بردن از شعر بماهو شعر نيز لذت متمايزی وجود دارد و آن وقتی است که آدم در اعتقادات سهيم نمیشود، مشابه با لذت «مسلط شدن» بر نظامهای فلسفی افراد ديگر. به نظر خواهد آمد که «درک ادبی» انتزاع است و شعر ناب شبح و اينکه هردو در خلق و التذاذ همواره چنان داخل میشوند که از ديدگاه «هنر» نامناسب است.
میبينيم که به عقيدهی اليوت نه تنها خوشايند است، بلکه حتی گاهی نيز لازم است به اعتقاداتی بپردازيم و سرگرم شويم که واقعاً به آنها معتقد نيستيم. او استفاده از شعر را بدين لحاظ شبيه به استفاده از فلسفه میبيند. ما فلسفههای مختلف را «عمدتاٌ به دليل ممارست در فرض انديشهها يا سرگرم شدن به آنها» مطالعه میکنيم و «فقط با ممارست در فهميدن بدون اعتقاد داشتن، تا جايی که ممکن است، میتوانيم به آگاهی کامل تا آن نقطهای برسيم که در آنجا اعتقاد میآوريم و میفهميم. تجربهی شعر نيز به همين سان است. ما بهطور آرمانی به آرامش رسيدن در شعری را مقصود داريم که بهطور شاعرانه به آنچه خودمان اعتقاد داريم تحقق میبخشد؛ اما ما هيچ برخوردی با شعر نداريم مگر اينکه میتوانيم آزادانه در ميان جهانهای مختلف خلق شاعرانه وارد شويم و خارج شويم».[٢٠]
اليوت در اينجا نکتهی مهمی را مطرح میکند. اما بر اين تصور نيست که هر فلسفهای برای خواننده بايد پذيرفتنی باشد، چنانکه در استفادهی شعر به ما میگويد:
شايد مجاز باشيم استنتاج کنيم که ارائهی اعتقاداتی که من اعتقادی به آنها ندارم، يا — بيان اين قضيه به افراطیترين شکل ممکن — ارائهی اعتقاداتی که انزجارم را بر میانگيزند، اين مشکل را پيش میآورد، تا آنجا که تنفر شخصی مانند خودم از شعر شلی قابل انتساب به پيشداوریهای بیربط يا قابل انتساب به يک نقطهی کور صرف نيست. با اين همه، کمترين مشکل اين است که شلی عمداً تصميم به استفاده از استعدادهای شاعرانهاش برای تبليغ يک تعليم میگيرد؛ چراکه لوکرسيوس نيز همين کار را می کند. من بر اين گمانم که اين موضع تا اندازهای بدين صورت است. وقتی تعليم و نظريه و اعتقاد يا «ديد به زندگی» ارائه شده در يک شعر تعليمی است که ذهن خواننده میتواند آن را منسجم و پخته و مبتنی بر واقعيات تجربه بداند، اين تعليم هيچ مانعی بر سر راه لذت خواننده نمیگذارد، چه تعليمی باشد که او بپذيرد يا نفی کند، تأييد کند يا ناخشنود باشد. وقتی تعليمی است که خواننده آن را کودکانه يا سست میشمارد و رد میکند، شايد برای خوانندهی خوب تربيتيافته يک بررسی تقريباً کامل لازم آيد.[٢١]
اليوت در اين موضوع نظريهپرداز يا يکسويهنگر نيست. او تصور نمیکند که «فرهنگ» از ما طلب میکند که «هنگامی که به مطالعهی شعر مینشينيم، کوششی عمدی برای بيرون گذاشتن همهی عقايد و اعتقادات پرشورمان دربارهی زندگی از ذهن» به کار بريم.[٢٢] او، طبق معمول، دربارهی موضع اصلیاش تعدادی قيد و شرط در نظر میگيرد. اما اين نکته همچنان صادق است که او بهطور مشخص از تعليق اعتقاد يا مخالفت و اتخاذ تصويبی شاعرانه بهمنزلهی شرط التذاذ از شعر دفاع میکند. او دربارهی دانته میگويد که
اشتباه است تصور کنيم که بخشهايی از کمدی الهی فقط برای کاتوليکها يا برای متخصصان قرون وسطی جالب توجه است ... از شما خواسته نمیشود به آنچه دانته اعتقاد دارد اعتقاد بياوريد، زيرا اعتقاد شما ديناری بيش از فهم و درک به شما نمیبخشد؛ اما از شما خواسته میشود بيشتر و بيشتر آن را بفهميد. اگر میتوانيد شعر را بهمنزلهی شعر بخوانيد، به آراءِ کلامی دانته دقيقاً همان گونه «اعتقاد» میآوريد که به واقعيت جسمانی سفرش؛ يعنی، شما هم اعتقاد و هم عدم اعتقاد را به حال تعليق در میآوريد. من انکار نمیکنم که شايد در عمل برای فرد کاتوليک درک معنای شعر، در بسياری جاها، راحتتر باشد تا برای لاادری معمولی؛ اما اين امر به اين دليل نيست که فرد کاتوليک اعتقاد میآورد، بلکه به اين دليل است که او آموزش ديده بوده است.[٢٣]
او در استفادهی شعر اين عقيده را تکرار میکند (در آنجا او دانته را «آموزشینويسی تقريباً کامل که بتوان يافت» مینامد.) اين عقيدهای بسيار مهم در نوشتههای انتقادی اوست و اطلاقی عام دارد: «برخی از کتب مقدسهی اوليهی بودايی در من تأثير میگذارد، همچنانکه بخشهايی از عهد عتيق در من تأثير میگذارد؛ هنوز میتوانم از Omar فيتزجرالد لذت ببرم، گرچه معتقد نيستم که دقيقاً ديدی سريع و کم عمق به زندگی است».[٢۴] اليوت اين امر را پيشداوری شخصی خودش میشمارد که بيشترين لذت را از «شعری با الگوی فلسفی روشن» میبَرَد. اما او گرچه فلسفهای «مسيحی و کاتوليک» را ترجيح میدهد، کاملاً آماده است تا از «فلسفهای اپيکوروس يا فلسفهی فيلسوفان جنگلنشين هند» نيز لذت ببرد.[٢۵]
نظريهی تصويب شاعرانه فقط به تفکر مندرج در شعر قابل اطلاق نيست، بلکه به احساسات نيز قابل اطلاق است. بدين ترتيب اليوت اعلام میکند که او از شعر شکسپير تا حد کامل توانايیاش برای لذت بردن از شعر لذت میبرد. «اما»، او میافزايد، «من فاصلهای با اين يقين ندارم که در احساسات شکسپير سهيم هستم».[٢۶]
آراءِ اليوت، روی هم رفته، دربارهی اعتقاد شاعرانه مشخصتر و منسجمتر از عقايدش دربارهی موضوعات پُرشمار ديگر است و اين امر بهويژه بحث و ارزيابی آنها را در سياقی عامتر بااهميت میسازد.
بحث کلی
ا.ا. ريچاردز در تصور اينکه اعتقاد به معنای دقيق لزومی به موافقت با انديشههای يا فلسفهی به کار گرفته شده بهوسيلهی شاعر ندارد با اليوت همداستان است. اما ريچاردز در انکار معنای عقلی شعر از اليوت قدمی فراتر میرود و اين امر اليوت را بر آن میدارد که او را متهم کند که از شاعران میخواهد در خلأ به آفرينندگی دست يازند.[٢۷] آنچه ريچاردز ادعا میکند به اجمال اين است: «هرگز آنچه شعر میگويد نيست که اهميت دارد، بلکه آنچه شعر هست اهميت دارد. شاعر در مقام دانشمند قلم به دست نمیگيرد». شعر مولود نظامی پيچيده از علايق در ذهن است و به نوبهی خود در نظامی پيچيده از علايق در ذهن نيز کار میکند و ارزش آن تا اندازهای مربوط به آن چيزی است که ذهن را «به سوی تعادلی وسيعتر» میراند. اکنون ذهن انسان نمیتواند تعادل و نظم بيابد مگر اينکه به چيزی اعتقاد بياورد. ما میتوانيم به گزارههای حقيقی اعتقاد بياوريم، و اينها از نظر ريچاردز گزارههای علمی است، و يا به گزارههای باطل اعتقاد بياوريم، و اينها را او «گزارههای کاذب» مینامد.
گزارههای حقيقی روی هم رفته بيشتر به کار ما میآيند تا گزارههای باطل. با اين وصف، عواطف و نگرشهايمان را با گزارههای حقيقی تنها مرتب نمیکنيم و، عجالتاً، نمیتوانيم بکنيم ... اين يکی از خطرهای بزرگ و تازهای است که به تمدن تحميل شده است. گزارههای کاذب بیشمار — دربارهی خدا، دربارهی عالم، دربارهی فطرت انسان، روابط ذهن با ذهن، دربارهی نفس، مقام و عاقبتش — گزارههای کاذبی که در تشکل ذهن محورهای اساسیاند، و برای مصلحتش حياتی، ناگهان باور کردنشان ناممکن شده است، در حالی که قرنها بود که مورد اعتقاد بودند.
تنها دانش علمی اکنون میتواند به اعتقاد به چيزی مانند معنای قديم فرمان دهد، اما اين دانش برای تشکل عالی ذهن کافی نيست. «برای حمايت از زندگيهايمان — حمايتی که اکنون عمدتاً عاطفی میشناسيم» نمیتوان به آن اعتماد کرد. بنابراين، تنها چاره «رها کردن گزارههای کاذبمان از آن نوع اعتقاد است که متناسب با گزارههای تحقيقپذير است». ما بايد ميان وجوه مختلف اعتقاد تمايز قائل شويم، اگر میخواهيم از حيث اخلاقی باقی بمانيم.[٢۸] بنابراين ريچاردز ميان «اعتقاد فکری» [“intellectual belief”] و «اعتقاد عاطفی» [“emotional belief”] تمايز قائل میشود.
در انسان بَدَوی ... هر انديشهای که دريچهای آماده به عاطف باز میکند يا به سلسلهای از عمل منطبق با آداب و رسوم اشاره میکند بهسرعت به اعتقاد تبديل میشود ... اين پذيرش، اين استفاده از انديشه — به وسيلهی علايق و اميال و احساسات و نگرشها و تمايلاتمان به عمل و آنچه عمل نمیکنيم — اعتقاد عاطفی است. تا آنجا که اين انديشه برای آنان مفيد است به اعتقاد تبديل میشود و معنای تعلق خاطر و طرفداری و عقيدهی راسخ، و اين را ما احساس میکنيم و به اينها نام اعتقاد میدهيم، نتيجهی اين دلالت ضمنی انديشه در فعاليتهايمان است.
«اعتقاد عاطفی از طريق هيچگونه روابط منطقی ميان انديشهاش و ديگر انديشهها توجيه نمی شود. يگانه توجيه آن موفقيت آن در ارضای نيازهايمان است». اعتقاد عاطفی ممکن است با گزارههای کاذب سازگار باشد — و در واقع سازگار میشود، اگر فقط میخواهيم آن را به رسميت بشناسيم — و لذا ما را قادر میسازد از اين گونه گزارهها منتفع شويم بیآنکه با دانشمان از حقيقت علمی به تخاصم برسيم. اما اعتقاد عاطفی بايد از تزاحم با نظام فکری بازداشته شود. و شعر تمهيد خارقالعاده موفقيتآميزی است برای جلوگيری از پيش آمدن اين تزاحمها»، چون شعر ما را به چيزی بيشتر از تعليق خودخواستهی عدم اعتقاد، به تعبير کالريج، جذب میکند: مسئلهی اعتقاد يا عدم اعتقاد، به معنای فکری، وقتی خوب میخوانيم هرگز پيش نمیآيد».[٢۹] و «سنت شعر حافظ اسطورههای مافوق علمی است».[٣٠] و اين امر لازمهی سلامت ذهنیمان است.
در حالی که ريچاردز ميان اعتقاد فکری و اعتقاد عاطفی تمايز قائل میشود، اليوت اعتقاد فکری در شعر را ردّ نمیکند، بلکه به جای آن ميان آنچه شايد بتوانيم اعتقاد واقعی و اعتقاد مسلم پنداشته يا موقتی بناميم تمايز قائل میشود. او تلقی ريچاردز از جدايی حس سليم [sensibility] و عقل را رد میکند و اعتقاد را به دو نوع تقسيم میکند که هر دو نوع غيرطبيعی و غيرتاريخی است. اعتقاد فقط امری مربوط به دو مقولهی متمايز نيست، بلکه امری است دارای مدارج نامتناهی از شک تا تصويب. و بیارتباط با پيدايش علم در عصر جديد، [اعتقاد] «... از ابتدای تمدن در استحالهی مداوم بوده است» و در آينده نيز به تغيير ادامه میدهد. تمايزهای مورد نظر ريچاردز برای اعتقاد داشتن کمکی به کسی نمیکند، چون «به اعتقاد به هرچيزی اطلاق میشود و نوعی نبوغ در آن نهفته است». زيرا اعتقاد، بهطوری که من مراد اليوت را میفهمم، چيزی است که به همهی فعاليتهای زندگی در زمانی معيّن مربوط میشود، از جمله هم علم و هم شعر.[٣١]
تمايز ميان اعتقاد فکری و عاطفی يقيناً تا حدّی مصنوعی به نظر میآيد.[٣٢] جنبش بالفعل اعتقاد همواره کار عواطف است، و حتی ريچاردز نيز بدان واقف است و آن وقتی است که اعتقاد را به «معنای تعلق خاطر و طرفداری و عقيدهی راسخ، و اين را ما احساس میکنيم» تعريف میکند. آنچه او «اعتقاد فکری» مینامد واقعاً اعتقادی عاطفی است که ادراک انسجام و کمال و هماهنگی در انديشهها را موجب میشود. اين ادراک به ادراک زيبايی در هنر مربوط میشود؛ در يک مورد عقل در وهلهی نخست ابزاری است در نظم و ترتيب دادن به ماده برای فاهمهمان و حال آنکه در مورد ديگر حواس نيز دست اندر کار است. «اعتقاد فکری» يا «اعتقاد علمی»، در واپسين تحليل، دربارهی آن چيزی بيش از هر نوع ديگر اعتقاد يقين ندارد و يقين، نيز، امری است مربوط به عواطف. صحيح است که دستمايهی اعتقاد علمی متعلق به نظامی بسته از تفکر، مثلاً، متمايز با دستمايهی اعتقاد دينی است. اما کل نظام تفکر، زيرا همه میدانيم، شايد در مورد علم همان اندازه اساطيری باشد که در مورد دين، يا، به عکس، در مورد دين به همان اندازه مطلقاً معتبر که در مورد علم.
اعتقاد بايد کم يا بيش بر اساس همان خطوطی تصور شود که ف. ه. برادلی تفکر را تصور میکند. تفکر واقعی از نظر برادلی «متفاوت با تفکر منطقی [discursive] و عقلی [rational]» است. تفکر واقعی اسناد نمیدهد، به ورای روابط محض دست میيابد و به چيزی غير از حقيقت میرسد. «در تجربهی کاملتری جذب می شود» که احساس و اراده را نيز شامل میشود.[٣٣] به همين نحو، اعتقاد را نيز میبايد متفاوت با تصويب عقلی ملاحظه کنيم؛ اعتقاد شامل تفکر و احساس و اراده در تجربهی عاطفی برتری میشود که به چيزی غير از حقيقت میرسد.
اليوت گاهی به تصوری از اعتقاد شبيه به تصوری که میکوشم تعريف کنم نزديک میشود. بدين طريق که در موسيقی شعر عاطفهی خواننده را معيار معنا داشتن [significance] شعر [برای ما] میشمارد: «اگر شعری ما را به حرکت درمیآورد، برای ما، چيز معناداری داشته است، شايد چيز مهمی؛ اگر به حرکت درنمیآييم، پس، در مقام شعر، بیمعناست».[٣۴] او در اينجا تقريباً میگويد که فهم متکی به عاطفه است. اگر گفته بود که اعتقاد متکی به عاطفه است، احتمالاً نيّتش نيز تأمين میشد. او، در مقالهاش «ملاحظهای در باب شعر و اعتقاد»، چنانکه ديدهايم، معتقد است که اعتقاد در مقام پديداری روانشناختی با زمان و با افراد تغيير میکند و اين حاکی از آن است که اعتقاد در مقام پديداری روانشناختی با زمان و با افراد تغيير میکند و اين حاکی از آن است که اعتقاد امری است مربوط به فهم همدلانه و نه امری مربوط به برهانپذيری عقلی محض. او حتی در مفهوم اعتقاد طيفی وسيعتر از نگرشهايی را می گنجاند که من آماده هستم انجام دهم و شک و بیيقينی را نيز صورتی از اعتقاد میشمارد، دقيقاً بدان سان که معدوم [non-existent the] را پديدارشناسان صورتی از واقعيت میشمارند.
اکنون میتوانيم به ريچاردز باز گرديم که، در Mencius on the Mind، به ما میگويد که بايد اين عادت را کسب کنيم که «هر تفکری — حتی بهظاهر خودمختارترين — را قصدی [purposive] بشماريم؛ و انتظار صورتی از تفکر را مستقل از قصد نداشته باشيم».[٣۵] اکنون اين سخن ما را به رشته تفکری متفاوت با آنکه تمايز ميان اعتقاد عقلی و عاطفی اقامه کرد راه میبرد. ما را به اين انديشه میکشاند که همهی گزارهها به يک اندازه به همين نوع اعتقاد متوسل میشوند (و اين، حکم کردهايم، عاطفی است) اما به طرقی بسيار متفاوت، يا، با استفاده از يک مفهوم ديگر در نزد ريچاردز، در الحان بسيار متفاوت. «لحن» [“tone”]، در نزد ريچاردز، يکی از طرقی است که معنای شعر بدان طريق انتقال داده میشود و شامل تمهيدات و سررشتههای بسيار متفاوتی است که به وسيلهی آن مؤلف نگرشش را به موضوعش و به خوانندگانش آشکار میکند. لحن را بهوضوح میتوان به تغييرات نامتناهی تقسيم کرد، و اين را ذهن بهدرستی میتواند ثبت کند، اما اين را زبان فقط بهطور تقريبی میتواند وصف کند. و همين امر به آن چيزی اطلاق میشود که ريچاردز قصد، يا نيّت، مینامد و اين نقشه و هدف کلی شاعر است در هنگامی که شعری مینويسد و اصل تشکلبخش ديگر انواع معناست (حس، احساس و لحن).
متناظر با طيف «لحن» طيفی از اعتقاد وجود دارد. اکتساب عادت ذهن به ملاحظهی هر تفکری بهمنزلهی امری قصدی به معنای اصلاح اعتقادمان بهطور نامشخص و در انطباق با گونهای از تفکر است که بدان برمیخوريم. يا دقيقاً، از آنجا که اعتقاد اساساً در همهی موارد امر واحدی است، به معنای اصلاح کردن دستگاه ذهنی است که به وسيلهی آن اعتقاد به عمل در میآيد، برای کم يا بيش پايدار ساختن اعتقاد، کم يا بيش موقتی، کم يا بيش نوبتی، و تنظيم نيروی آن در همهی درجات از اعتقاد کامل تا اعتقاد شديد. دستگاه ذهنی که به وسيلهی آن اين کار انجام میشود در وهلهی نخست حکم است، و اين ممکن است يا توانايی انتزاعی برای تشخيص کمال (هوش) باشد يا توانايی انضمامیتر برای يافتن خرسندی (حواس). البته شاعر در شعر تا اندازهای برای ما حکم کرده است، چون به وسيلهی لحنش نشان میدهد و از ما میخواهد حکمش را بپذيريم. اين کار را ما بهطور کلی انجام میدهيم و اين يکی از لذات قرائت شعر برای فرار از ضرورت حکم کردن است. اما خوانندهی خوب بهطور مستقيم میداند، يا هر خوانندهای از روی عادت میداند، که احکام شاعر به آزمون درنيامده بودند و به اغلب احتمال از ديدگاه اعتمادپذيری علمی تاب آزموده شدن ندارند. بنابراين، او احکام آنها را با نوعی فراغت خاطر میپذيرد. و اين امر شايد دليل آن باشد که چرا اعتقاد شاعرانه به نظر میآيد متفاوت با اعتقادات ديگر باشد.
نگرش علمی معمولمان واقعاً غير از عقيدهای اجتماعی و بهطور ضمنی پذيرفته شده نيست که به وسيلهی آن موافقت میکنيم ميان «حقايقی» که میتوانيم اعتقادی نيرومند را با آنها وفق دهيم، چون «شواهد» بسياری مؤيّد آنهايند، و انواع ديگری از حقيقت يا بطلان فرق بگذاريم. وقتی از بليک پرسيدند آيا وقتی خورشيد طلوع میکند او قرص مدوّری از آتش را نمیبيند که شبيه به سکهای سيمين میدرخشد، او پاسخ داد: «آه، خير، خير، من بیشمار فرشتهی آسمانی میبينم که فرياد میزنند، "قدّوس! قدّوس! قدّوس! پروردگارْ خدای قدير است"». شايد دليلی قويتر، اما نه لزوماً بهتر برای نظر پرسشگر وجود داشته باشد تا برای نظر شاعر. و، در تحليل نهايی، بهطوری که ف. ه. برادلی در نخستين بخش کتابش با عنوان نمود و واقعيت [Appearance and Reality] با قوّت اثبات میکند، حقيقت علمی مبتنی بر توهّم، يا بهطوری که شايد بتوانيم بگوييم، تخّيل و ادراک واقعيت است و ما آن را در حرکت تصويبش عاطفی تشخيص میدهيم.
اعتقاد با توجه به موضوعش اساساً يک چيز و نامنقسم است. اما همچنانکه در خصوص درک زيبايی صادق است، چيزی که بهوضوح به آن شبيه است، به همراه بسياری عواطف غريب و آميخته میتواند ظاهر شود. اعتقاد با توجه به شخصی که اعتقاد میآورد، مشروط به شرط است. شايد اليوت هنگامی که در مقالهاش دربارهی دانته از تعبير «نگرش اعتقاد» [“belief attitude”] استفاده کرد در پس ذهنش تا اندازهای چنين فکری داشته بود.
در نظر حالتی نامتناهی از اعتقادات وجود دارد. در عمل نظامها، يا دستههايی، از اعتقادات مشروط میيابيم. بدين طريق وقتی در «حالت علمی» يا «فکری» هستيم يک دسته اعتقادات داريم و وقتی در حالت قصهی پريان هستيم يک دستهی ديگر، و الخ.[٣۶] پس، بدين معنا، میتوانيم از «اعتقاد فکری» سخن بگوييم؛ اما نه به معنای متضاد با «اعتقاد عاطفی». تعبير دوم در حقيقت تا اندازهای حشوست، چون همهی اعتقادات، يعنی همهی تعلق خاطرها به ارزش، نهايتاً عاطفی است.
لحن شعر حاکی از نظام اعتقاداتی است که ما میتوانيم گزارههای شعر را در آن بگنجانيم. اگر لحن نتواند ما را به يکباره در جهت درستی قرار دهد، حکممان میبايد بهکلی هرچه فعالتر کار کند. اين حکم مادام که کار میکند همواره عنصری مغشوشکننده خواهد بود، اما با قرار دادن ما در حال صحيح، ما را قادر میسازد شعر را بهکلی بهتر درک کنيم. مقدار زيادی از شعر، بهويژه شعر جديد، فقط بعد از مطالعهی سخت و کامل زيبايیاش آشکار میشود.
اليوت، از ديدگاهی تاريخی، در سخن گفتن از استحالههای اعتقاد برصواب است. حالات متداول تفکر و اعتقاد با گذشت زمانه تغيير میکند. در اعصار پيشين، قبل از آنکه تفکر عقلی و علمی به عرفی بسيار واضح تبديل شود، آرمان انديشيدن دقيق و وفادار به حقيقت بهطور ظريفی متفاوت بود با آنچه اين گونه انديشيدن در نظر ماست، و میبايد به نحو بسيار متفاوتی به بسياری از گزارههای هرروزی اطلاق میشد که عواطف قوی يا شايد پاسخهای موجود را در بر داشت. فقط به دليل حاکم شدن سفت و سخت عقل بر انديشيدن روزگار کنونیمان است که وسوسه میشويم به اعتقاد عقلی [rational belief] بهمنزلهی اعتقادی از بنياد متمايز از اعتقاد شاعرانه يا اعتقاد دينی بنگريم. اين همه جزئی از حرکت عام تفکر است. شايد پرسش نمونهواری که امروز مردم از شعر میکنند اين پرسش باشد: اين شعر چه میگويد؟ اين شعر چه معنا میدهد؟ و اغلب، به دليل آنکه اين پرسشهای عقلی بسيار مبرم شده، فراموش میکنند خودشان را با حالت صحيح درک شعر منطبق کنند.
فلسفهی يک شعر، ولو آنکه فقط در ساختمان شعر وظيفهای به عهده گيرد، برای آگاهی خواننده امری بیاهميت نيست. برای او اعتقاد آوردن يا امتناع از اعتقاد آوردن در همين جا نهفته است و لحن و قصد شعر بايد در حالت صحيح او را به انجام دادن اين کار رهنمون شود. همچنين بايد به ياد داشته باشيم که تفکر تمايلی به حرکت در صور خيالی دارد. بنابراين زبان شعر دقيقاً مطابق با عادت طبيعی تفکر است. اين شايد يک دليل اين امر باشد که چرا ما اغلب از کنار گزارههای موجود در شعر بیاعتنا میگذريم، بیآنکه به آنها بهمنزلهی گزاره «توجه کنيم». ما را خواب نکرده اند، ما اعتقاد و عدم اعتقاد را به حال تعليق درنياوردهايم، بلکه راحتتر از آنکه در گفتار عادی معمول است قانع شدهايم. زيرا زبان صور خيالی که شعر به کار میبرد بسيار متقاعدکننده است. يک صورت خيالی امور را بسيار بهتر از يک گزاره يا يک استدلال میتواند توضيح دهد و لذا در مطابقتش با معنای آرمانی دقيقتر است.
کيفيت متقاعدکنندهی زبان شاعرانه آن را برای ما بسيار الزامآور میسازد تا به گزارههای شاعرانه در حالت صحيح اعتقاد بياوريم. فقط بدين طريق میتوانيم با شعر برای کامل کردن شعر همکاری کنيم. نمايشنامه کامل نيست مگر زمانی که بازيگران آن را در صحنه اجرا کنند. در درجهای بسيار پايينتر از خواننده خواسته میشود شعر را کامل کند. او بايد به وسيلهی تداعيهايش در چيزی مساهمت کند که فقط به وسيلهی شعر به ظهور نمیآيد، بلکه به وسيلهی کلمات نيز به ظهور میآيد و، بايد به خاطر داشته باشيم، کلمات متعلق به همهاند. اعتقاد شاعرانه در آنچه شاعر بايد بگويد خواننده را وامیدارد برای تداعيهايش گامهای مناسبی بردارد، و حال آنکه عدم اعتقاد او را وامیدارد گامهای اشتباه بردارد و ناهماهنگی پديد آيد.
برای درک عملی و نقد شعر بايد لحن و قصد را در هر مورد خاص بيابيم و نگرشمان را با توجه به آن منطبق کنيم. ريچاردز در کتابش با عنوان اصول نقد ادبی همين مقدار میگويد. اليوت نيز هنگامی که میگويد بايد قادر باشيم «در ميان جهانهای مختلف آفرينش شاعرانه آزادانه رفت و آمد کنيم» از انديشهای مشابه دفاع میکند. در نتيجه، وقتی خودمان را متمرکز بر قرائت يک شعر میکنيم، کل شخصيت بايد در وهلهی نخست آمادهی پاسخگويی شود. بايد تا جايی که ممکن است اذهانمان، مانند هدفی بزرگ، گشوده شود تا ارتباط هنوز نامعلومی را دريافت کند. فقط بدين طريق میتوان تأثير شعر را بهطور کامل ثبت کرد، و حال آنکه اگر با تمايز ميان اعتقاد فکری و عاطفی در ذهن بر سر جايمان بنشينيم، شايد اين تأثير را يکسره از دست بدهيم. پس از يک يا دوبار قرائت حالت صحيح حاصل میشود و اعتقاد از طريق آن تنظيم میشود. و تبلور حاصل از نگرشی در درون ما عمدتاً ناآگاه است، بدين معنا صحيح است که همداستان با اليوت و ريچاردز بگوييم که وقتی به طريق صحيح شعر میخوانيم پرسش اعتقاد به سادگی مطرح نمیشود. اعتقاد التذاذ است.
و اما در خصوص شاعر، از آنچه پيشتر گفتيم روشن خواهد بود که هرآنچه او میتواند بدان احساس دلبستگی کند موضوع اعتقاد در نزد اوست و لذا چيزی است که او میتواند دربارهی آن شعر بنويسد. و اگر ما اعتقاد را به اين معنای وسيع تعريف میکنيم، بايد از شاعر بخواهيم که بیهيچ گونه کژروی صادق و مخلص باشد. او نمیتواند با تظاهر به دوست داشتن چيزهايی که دوست ندارد شعر خوبی بنويسد. دست کم او بايد برای لحظهای هم که شده خودش را در حالت دوست داشتن آنها قرار دهد. اما از آنجا که چنين انتقالی پيوسته در نتيجهی قوهی خيال ممکن است، آنچه در مجموع حاصل میشود اين است که شاعر بايد به احساسات آن لحظه وفادار باشد. تأکيد میکنم که اين تمام آن چيزی است که می توان بهطور ايجابی از او خواست. شخصيت و تفکر شاعر هرچه عميقتر باشد و احوال او به ديد اساسیاش دربارهی زندگی هرچه وابستهتر، صداقتش نيز عميقتر خواهد بود و وفاداریاش به آنچه در اعتقادش پايدار است نيز ثابتتر خواهد بود. اما شايد بر غزلی کوتاه هيچچيز پايدارتر از يک هوس حاکم نباشد و با اين همه شعر زيبايی باشد.
در آراءِ کلی اليوت يک چيز وجود دارد که کمک میکند ادعای او را توجيه کنيم، مبنی بر آنکه شاعر نبايد در انديشههای شاعرانهاش مسئوليتی برای اعتقاد داشته باشد — يعنی، اين مفهوم که شعر شايد مولود عملی ناآگاه باشد. اگر اين مفهوم معتبر است، نتيجهی عمل خلاقه چيزی است که برای شاعر تقريباً به همان اندازه تازه است که برای خواننده،[٣۷] و لذا شايد شاعر برای احساس اينکه انديشههای گنجيده در شعر به همان نحو انديشههای خود او نيستند که او تصويب آگاهانهاش را به آنها داده است عذری داشته باشد. اما اين باز مسئلهی جالب توجهی را مطرح میکند: نمی توان انديشههای صادر از ضمير نيمهآگاه را به همان اندازه مناسب يا مورد اعتقاد محسوب کرد که انديشهها و نگرشهای آگاهانه پذيرفته چنيناند؟ آيا آنها حتی بهطور کاملتری درک نمیشوند و بيان واقعيتری از ذهن هنرمند نيستند تا افکار سطحی؟ و اگر شاعر را نمیتوان برای هر چيزی که از ضمير نيمهآگاهش به ظهور میرسد مسئول شمرد، آيا او نبايد دست کم آن را بهمنزلهی جزءِ تشکيلدهندهی اعتقادش بداند؟ يقيناً اگر نظريهی آفرينش ناآگاهانه معتبر است خوشا به حال شعر؛ زيرا شعری که در آن الهام ناآگاهانه کار عمدهای انجام می دهد احتمالاً بهطور اخص از روی اخلاص و صداقت بايد باشد.
من از کلمهی اخلاص به معنای مورد نظر ريچاردز از هماهنگی کلی شخصيت استفاده نکرده بودم. من شک دارم که آيا اين نوع اخلاص را میتوان چيزی بيش از يک تلاش دانست، يعنی هدفی که مقصود قرار گيرد. از آنجا که اين نوع هماهنگی بايد کامل باشد، ضمير نيمهآگاه بايد چيزی باشد که صرفاً اعتقادات آگاهانه را مضاعف کند، شايد بيشتر برحسب نمودگارها تا انديشهها. اما برای چنين مطابقتی در زيستن ميان ضمير آگاه و نيمهآگاه، شخص بايد از حيث روحی تا بدان اندازه يکپارچه و تقسيمناشده باشد که فقط اوليا و ديوانگان و احتمالاً نوابغ را میتوان نايل بدان تصور کرد. از حيث آرمانی آدم حق دارد طالب شاعری باشد که چنين شخصی بايد باشد و احتمالاً او اگر چنين شخصی میبود بهترين شعر را مینوشت (ا.ا. هاوسمن میگويد که چهار مردی که او شاعران حقيقی قرن هجدهم میداند — کالينز، اسمارت، کوپر، بليک — جملگی ديوانه بودند). اما در اوضاع و احوال معتدلتر، شاعر معمولاً ميان برداشتن ممنوعيتهايش و آشکار کردن «حقيقت درونی» دربارهی خودش و نگرشش، يا در غير اين صورت کار کردن در زير نظارت فکری و رنگ و لعاب دادن به واکنشهای سطحیاش حق انتخاب دارد. او شايد میتواند هردو کار را در يک زمان انجام دهد؛ اما او نمیتواند اين دو را کاملاً متصل کند و تنش ناگزيری که برمیخيزد حاشا که مضرّ به کارش باشد.
البته همواره حيطههای معينی از رفتار يا اعتقاد وجود دارد، متغيّر با اشخاص مختلف، که در آن کل شخصيت يکپارچه است. شايد لازم باشد که شاعر خودش را به چنين حيطههايی محدود کند. اگر او اين کار را کرد حق داريم شعری از سنخ آرام و رازدار را توقع داشته باشيم، وقتی که آن شعر درونبينانه، مدحآميز، تلخ يا سوگناک است، اما با اين همه نوعی يکدست است، وقتی که معطوف به بيرون، يعنی معطوف به محيط اطراف است. آدم توقع نخواهد داشت که چنين نگرش يکپارچهای در حيطهی دين متداول باشد. فطرت انسان محتملاً برای رسيدن به اين کل کامل در سپهر اصلی اعتقاد بسيار تقسيم شده است — برخی خواهند گفت بسيار گناهآلود است. و لذاست زجرآور بودن مقداری از شعر دينی و مقداری از شعر دارای طبيعت دينی و، از سوی ديگر، ابتذال و فقدان واقعی بودن عميق انبوه بزرگ ديگری از شعر عبادی. شايد اشتباه نباشد که بگوييم شعر خوب و واقعی و حتی شايد دينی دست کم متضمن فرض قبلی زمينهای ناشاد است. تی اس اليوت دربارهی دانته میگويد که او از نعيم سرمدی بهمنزلهی مضمون استفاده میکند. بعيد بود که او بتواند در بهشت چنين کاری انجام دهد اگر قادر نشده بود در دوزخ يأس و رنج را وصف کند.
اطلاق به شعر اليوت
اليوت در يک زمان در خصوص اعتقاد دانته به آنچه نوشت مشکوک بود. با اين همه شعری به وسعت کمدی الهی بعيد بود نوشته شود مگر اينکه فلسفهی نسبتاً منسجمی که جزو اعتقادات پايدار شاعر بود بر آن حاکم باشد.
به همين نحو، من آمادهام در اشعار بلندتر اليوت نشان انديشههای پايدارمانده يا نگرشی ثابت به زندگی را ببينم، بهويژه وقتی که همين انديشهها يا انديشههای مشابه يا حالات در اشعار مختلف دوباره مطرح میشوند (و، البته، در نوشتههای منثور)؛ و در عين حال نيز آماده هستم آراءِ بسيار اتفاقی را بيابم که به عنوان عقيدهی ثابت از تأييد اندکی برخوردارند و به دليل ارزش شعریشان به کار گرفته شدهاند. و اما در خصوص اشعار کوتاهتر، نسبتاً آسان میتوان گفت که آيا از حيث نگرش با اشعار بلندتر موافقت دارند يا نه. اليوت، چنانکه ديدهايم، اعتقاد شاعر را در انديشههايی قرار میدهد که او بهطور مبتذل استفاده میکند. اما، به دلايلی که اميدوارم روشن شده باشد، نبايد اجازه دهيم عقيدهی او در اين امر ما را از جستجوی اعتقادات خود او در اشعارش باز دارد. اين اعتقادات شايد به صورت فلسفهای متشکل درنيايد و شايد در روند تصنيف از حالت آغازينشان بسيار تغيير کرده باشند. اما اين اعتقادات وجود دارند. آراءِ و نگرشهای شاعر بايد به آنچه او مینويسد رنگ بخشند و آنها را نمیتوان تغيير بسيار داد چون در جهت کلیشان تأثير میکند.
اليوت در شعرش، به گفتهی خودش، آن چيزی را نشان میدهد که شبيه به اعتقاد به چيزی احساس میکند. اما اين دقيقاً همان احساس است، يا دست کم درجه و حالت اعتقاد. ما تا آنجا اعتقاد داريم که بهطور ايجابی احساس میکنيم. و وقتی اليوت رفتار را بهمنزلهی اعتقاد تعريف میکند، بهطوری که در کتابش با عنوان ملاحظاتی در باب تعريف فرهنگ[٣۸] اين کار را می کند، سخن او را بايد بدين معنا فهميد که نگرشهای عاطفی را نيز در مفهوم مورد نظرش از رفتار میگنجاند. سخن او را همچنين بايد مشتمل بر رفتار شاعر در مقام شاعر فهميد؛ زيرا نحوهای که شاعر بدان نحو مینويسد نيز جنبهای از اعتقاداتش است.
اليوت شايد به برخی اعتقادات در وهلهی نخست به دليل ارزش آنها برای شعرش معتقد باشد. اين اعتقادات حتی شايد نظام يا دستهای از تعلق خاطرهای فکری کم يا بيش متمايز از اعتقاداتی را تشکيل میدهند که او بهطور عادی از آنها طرفداری میکند. اما با اين وصف آنها همچنان اعتقاداتاند. اهميت اندکی دارد که اليوت چقدر آگاهانه از آنها استفاده میکند. نکتهی مهم اين است که اين اعتقادات به شعرش سر و شکل میبخشند. او شايد در وهلهی نخست بهطور آگاهانه به شگرد تصنيف علاقهمند بوده است. اما سالها مطالعهی فلسفی و کلامی به خاطر شعر ناب دور انداخته نمیشوند. و اين واقعيت که اين اعتقادات را حالتی شاعرانه موجب شدهاند مانع از اين نيست که اين اعتقادات خوانندگان شعر او را علاوه بر التذاذ از شعر به طرق ديگری نيز تحت تأثير قرار دهند.
برای لذت بردن از شعر اليوت — يا شعر هر شاعری ديگر — بر خواننده واجب نيست جزء به جزء آنچه را شاعر به طرق مختلف بدان اعتقاد دارد تعقيب کند، يا ببيند شعر به شيوهای کم يا بيش مرموز چه گزارهها و نگرشهايی ارائه میکند. همچنين بر خواننده واجب نيست، در جريان عادی امور، بهطور علمی يا دينی يا به هر طريق مشخص ديگری به گزارهها و نگرشهايی که شعر به او عرضه میکند اعتقاد بياورد، مگر تا بدان حد و با آن درجه از دوام که شعر خاصی نياز دارد تا از آن لذت برده شود. من دشوار میتوانم به اين سخن اعتقاد بياورم که خواننده، به طوری که اليوت پيشنهاد میکند، میتواند از شعر لذت ببرد، بیآنکه دست کم زمانی در احساسات شاعر شريک شود. اما اين بدان معنا نيست که خواننده میشايد يا میبايد کل تجربهی شاعر را تصرف مجدد کند، همچنين خواننده را ناگزير نمیسازد، و اين نيز کمتر ضروری نيست، به آنچه شعر به او میبخشد تأويل و تفسير خودش از آن را نيز بيفزايد.
باز تکرار میکنم که خواننده، بهطور عادی، نيازی به تأمل دربارهی انديشههای شاعر ندارد يا کوشش برای يافتن فلسفهای در شعرش. اما وقتی شعر آن قدر پُرنفوذ شده است که شعر اليوت پُرنفوذ شده است، هم در الهام بخشيدن به شاعران ديگر و هم شايد در تأثير در ديد کلیمان دربارهی زندگی، وقت آن است که تحقيق کنيم چه انديشهها و حالاتی را به هم میآميزد و ما را به کجا میبرد، اگر اين انديشهها و حالات، بهطوری که در زبان متقاعدکنندهی تخيل شاعرانه به ظهور میآيند، نگرشهای عميقمان را متأثر خواهند کرد. و به خاطر خود شعر، لازم است گاهی به سنجش شعر موفق بپردازيم تا ببينيم چه انديشهها و آرائی امکان رسيدن به تصديق هنر را دارند.
يادداشتها:
* اين مقاله نخستين بار در ارغنون ١۴، زمستان ١٣۷۷، ص ١۶۸–١۴۷، منتشر شد و ترجمهی فصل سوم اين کتاب است:
Kristian Smidt, Poetry and Belief in the Work of T.S. Eliot, London: Routledge and Kegan Paul, 1967, Chap. III, “Poetic Belief,” pp. 60-79.
١) تذکر اين نکته جالب توجه است که در گزارش موجود در Doctrine in the Church of England که هيأت بررسی دربارهی تعاليم مسيحی، منسوب از سوی سر اسقفان کنتربری و يورک در ١۹٢٢، فراهم کرد و در ١۹٣۸ منتشر ساخت، زبان عبادت «دارای شباهت نزديکتری با شعر تا علم» شمرده شده و گفته میشود که هم زبان عبادت و هم زبان شعر حقيقت را به نحوی نمادين ارائه میکند (ص 35).
2) T.S. Eliot, “Dante,” in Selected Essays (1946 edn.), p. 258.
3) Eliot, Selected Essays, pp. 127, 139.
5) “Dante,” Note, Selected Essays, p. 258.
6) “Dante,” Note, Selected Essays, p. 269.
همچنين مقايسه شود با:
“A Note on Poetry and Belief,” Enemy, Jan, 1927.
T. Spencer (ed.), A Garland for John Donne (1931), pp. 8, 12.
8) The Criterion, Jan. 1926, p. 37.
9) “The Social Function of Poetry,” in Norseman;
همچنين مقايسه شود با:
Eliot, On Poetry, p. 13 and The Use of Poetry and the Use of Criticism (1945 edn.), p. 136.
10) “The Social Function of Poetry.”
11) “Dante,” in Selected Essays, p. 259.
12) “Poetry and Propaganda,” Literary Opinion in America, p. 106.
13) Introduction to Valéry’s Le Serpent.
14) “The Metaphysical Poets,” Selected Essays, pp. 288-9.
15) “Poetry and Propaganda,” Literary Opinion in America, p. 106.
16) “The Social Function of Poetry.”
G.W. Knight, The Wheel of Fire (1930), p. xiv.
18) The Use of Poetry and the Use of Criticism, p. 130.
21) The Use of Poetry and the Use of Criticism, p. 96.
23) Selected Essays, pp. 257-8.
24) The Use of Poetry and the Use of Criticism, p. 91.
25) Introduction to The Wheel of Fire, p. xiv.
26) The Use of Poetry and the Use of Criticism, p. 115.
“Poetry and Propaganda,” Literary Opinion in America, p. 102; and “A Note on Poetry and Belief.”
28) I.A. Richards, Science and Poetry (2nd edn. 1935), pp. 31-90.
29) Richards, Practical Criticism (1929), pp. 275-7.
30) Science and Poetry, p. 90.
“A Note on Poetry and Belief” and “Poetry and Propaganda.”
٣٢) نسبتاً شگفتآور است که میبينيم ريچاردز به اين تمايز قائل میشود، چون در اصول نقد ادبیاش بر شباهت ميان تجارب زيباشناختی و هر نوع تجربهی ديگری با قوّت بسيار اصرار میورزد، و همچنين بر يکی بودن ذاتی هر فعاليت روانی، يا اگر ترجيح میدهيد، فعاليت عصبی.
33) F.H. Bradley, Appearance and Reality (2nd edn. 1906), p. 171.
34) The Music of Poetry, p. 15.
35) I.A. Richards, Mencius on the Mind (1932), p. 91.
٣۶) اگر يک حالت اعتقاد، حالت دينی، برای شناخت دينی مناسبتر از حالات ديگر است، اين اعتقاد نه کاملاً متمايز از اعتقادات ديگر است و نه نافی آنهاست. من کوشيدهام حالات اعتقاد را از ديدگاهی انسانی و روانشناختی تعريف کنم. اين سخن بدان معنا نيست که آنچه معتقديم يا میکوشيم بفهميم در ذات استعدادهايمان برای اعتقاد و فهم نهفته است. شايد واقعيتی متعالی وجود داشته باشد که دست کوششهايمان برای تعريف طرقی که بدان طرق به اعتقاد به آن واقعيت میرسيم از آن کوتاه باشد.
The Use of Poetry and the Use of Criticism, p. 126.
38) Eliot, Notes towards the Definition of Culture, p. 32.
دوشنبه، ۱۴ بهمن ۱۳۸۱
همهی حقوق محفوظ است
E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org